نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
جهان جمله جانها بد يقين او
که بيشک بود
در
عين اليقين او
از او شو واصل اي سالک
در
اعيان
که او دارد حقيقت سر جانان
ندانم چون محمد ديد جانان
که
در
جانست چون خورشيد تابان
مرا بنمود رخ
در
خواب و بيدار
شدم ديدم وجودم ناپديدار
محمد (ص) ديد
در
خود حق نهاني
از آن او ديد او صاحب قراني
چو حق بود او بصورت هم بمعني
ببرد اين گوي
در
دنيا و عقبي
مبين جز مصطفي چيزي تو ايجان
که ديدست او
در
اينجا گاه جانان
مين جز مصطفي
در
هر دو عالم
کز او ديدي حقايقها دمادم
من از وي واصلم اينجا يقين است
که او
در
هر دو عالم پيش بين است
دو عالم
در
تو حيرانست اينجا
که کردستي نمود حق هويدا
دو عالم
در
تو حيران و نظاره
تو کردستي ز جمله مر کناره
چناني پيش بين
در
آخر کار
که پرده بر فکندستي بيکبار
چناني پيش بين
در
ديد مردان
تو کردي فاش مر توحيد جانان
چناني پيش بين و راز ديده
که دلداري
در
اينجا باز ديده
چناني پيش بين و حق عيانت
که
در
يکي است اينجمله بيانت
چنان واصل شوي
در
حق بيکبار
که يکسانست پيشت نقش پرگار
چنان واصل شدي مانند منصور
که
در
آفاق خواهي گشت مشهور
تو مشهوري و آگاهي بعالم
که اينجا ميزني دم
در
يکي دم
نديدي غير ديد مصطفي تو
از آني
در
ميانه با صفا تو
ره شرع تو بسپردم يقين من
که تا کردي
در
اينجا پيش بين من
ره شرع تو آن عشاق که بسپرد
حقيقت
در
دو عالم گوي او برد
بجز شرع تو
در
جانم نگنجيد
که اندر او جمال جاودان ديد
ز شرعت اينزمانم يافته راز
شدستم
در
يکي انجام و آغاز
ز شرعت رخ نگردانم يکي دم
که به زين من نديدم
در
دو عالم
ز شرعت همچو دريا گشت جانم
دمادم جوهر و
در
ميفشانم
دلا
در
مدح او جان ميفشاني
کز او داري همه راز معاني
اگر تو مدح او گوئي همه عمر
کجا
در
راه او پوئي همه عمر
ترا اين بس بود
در
هر دو عالم
که ميگوئي حقيقت اين دمادم
کنون شو شاد
در
اسرار معني
که هستي مرد برخوردار معني
از اين مستي که داري
در
دل و جان
ز بهر راز هستي گوهر افشان
جهانم ميکند اينجاي دربند
که ماندستم ز دستش سخت
در
بند
گهي
در
دين و گه کفر است کارش
چنين افتاد اينجا کار و بارش
چو معني همچو جانان بي نشانست
ولي صورت
در
اينجا با نشانست
تنش جان کرد و جان
در
تن نهاني
بگفت آنگاه او راز نهاني
تنش جان کرد و جان
در
تن بقا شد
بيکره صورت اندر جان فنا شد
تن و جان هر دو محو يار گشتند
حقيقت
در
نهان دلدار گشتند
تن و جان هر دو يکي گشت
در
ذات
فقالوا ربنا رب السموات
دم دلدار چون يکي عيان شد
تو و جان بيشکي
در
حق نهان شد
چو منصور آنچنان شد
در
حقيقت
برفتش از ميان ديد شريعت
چنان مغرور بودند اندر اينجا
که او را
در
جنون ديدند و سودا
که ايشان را کند واقف ز اسرار
چنان بودند
در
صورت گرفتار
جنونست اوفتاده
در
سر او
بد است اينحال و اکنون نيست نيکو
دماغش او خلل کرد است از جهل
شد اکنون او
در
اينجا خوار و نااهل
جنونش
در
دل و جان زور کردست
دو چشم ظاهرش را کور کردست
جنونش بيخبر کردست
در
خويش
شده ديوانه و لايعقل از خويش
حقيقت ديد او را لامکاني
که دم ميزد
در
آن راز نهاني
يقين دلدار اين ديدست
در
خويش
حجاب اينجايگه برداشت از پيش
اناالحق ميزند
در
جان او حق
مر اين باشد حقيقت راز مطلق
از او واصل شوم اينجا مگر من
از او يابم
در
اينجا گه خبر من
بطون اوست جانان رخ نموده
بيک ره صورت او
در
ربوده
صفحه قبل
1
...
2008
2009
2010
2011
2012
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن