نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان عطار
همچو مرغ نيم بسمل
در
رهت
در
ميان خاک و خون گشتم نهان
در
پريد و عشق را
در
بر گرفت
عقل و جان را کارد آمد به استخوان
جان تن جان است و جان جان تويي
در
جهان جاني و
در
جاني جهان
اي ز پيدايي و پنهاني تو
جان من هم
در
يقين هم
در
گمان
اي نهان از ديده و
در
دل عيان
از جهان بيرون ولي
در
قعر جان
آن چه جويم چون نيايد
در
طلب
زان چه گويم چون نيايد
در
بيان
کار ما
در
پيش او چون ذره اي
در
بر هفت آسمان خواهد بدن
بت بود
در
راه او هرچه آن نه اوست
در
ره او بت شکن بايد شدن
همچو لاله غرقه
در
خون جگر
زنده
در
زير کفن بايد شدن
در
ره او چون دويي را راه نيست
با يکي
در
پيرهن بايد شدن
در
پرتو دوست همچو شمعي
در
خود به رسيدن و رسيدن
پس چه کن
در
لوح جان خود نگر
پس زبان
در
نطق گوهربار کن
خيز و از مي آتشي
در
ما فکن
نعره مستانه
در
بالا فکن
چون نظيرت نيست
در
دريا کسي
خويش را خوش
در
بن دريا فکن
چو دريا شور
در
جانم ميفکن
ز سودا
در
بيابانم ميفکن
چو پيچ و تاب
در
زلف تو زيباست
به جان تو که
در
جانم ميفکن
مردان چو نگين مانده
در
حلقه معني
وز حلقه به درمانده چو حلقه به
در
من
عشق تو
در
جان من اي جان من
آتشي زد
در
دل بريان من
جان عطار از تو
در
آتش فتاد
آب زن
در
آتش سوزان من
بي توام
در
چشم موري عالمي است
مي نگنجم
در
جهاني بي تو من
روح را
در
سر او حيران نگر
عقل را
در
کار او مضطر ببين
در
جمالش هر که را آن چشم هست
تا ابد
در
خود تمنايي ببين
گاه جان را
در
تک و پويي نگر
گاه دل را
در
تمنايي ببين
زلفت چو عقاب
در
عقب بود
بربود و کشيد
در
عقابين
تو که اي
در
راه عشقش قطره اي
غرقه
در
درياي بي پايان او
روي گردانيد عطار از دو کون
در
لحد آورد و
در
ديوار تو
گر بود پيش قامت تو سرو
در
نماز
آزاد شد ز قامت تو
در
نماز تو
چون سايه
در
آفتاب نرسد
کي
در
تو رسد رونده تو
چون مشک
در
حجاب شدي
در
ميان جان
تا ناقصان عشق نيابند بوي تو
در
غايت علوي تو ارواح پست شد
کو ديده اي که
در
نظر آرد علوي تو
تا کي گردي به گرد هرکس
در
هرچه دري
در
آن فرو شو
گر
در
روش تو نيست سودي
دل خوش کن و
در
زيان فرو شو
در
پيشگاه مسجد و
در
کنج صومعه
يک پير کار ديده و يک مرد کار کو
در
رقص و
در
سماع ز هستي فنا شده
اندر هواي دوست دلي ذره وار کو
تا به کي همچو حلقه بر
در
تو
سر زنم دايم و تو
در
بسته
مردان راه بين را
در
گبرکي کشيده
رندان ره نشين را ميخانه
در
گشاده
برخيزي اگر مردي
در
شيوه ما آيي
تا شيوه ما بيني
در
سنگ اثر کرده
عاشقان
در
جست و جويت صد هزار
تو چو دري
در
بن دريا شده
چون ديده ام نزول تو
در
خون جان خويش
در
خون جان خويشتنم زين قبل شده
انديشه کن تو روزي کين خفتگان ره را
گه
در
حجاب بيني گه
در
عذاب مانده
در
کسوت کادالفقر از کفر زده خيمه
در
زير سوادالوجه از خلق نهان مانده
چون عين بقا ديده از خويش فنا گشته
در
بحر يقين غرقه
در
تيه گمان مانده
جمله ز گران عقلي
در
سير سبک بوده
وآنگه ز سبک روحي
در
بار گران مانده
ز ننگ صحبت مشتي گدا طبع
به کنجي
در
چو زر
در
کان بمانده
درياي
در
عشقت
در
اصل لطف پاک است
اما نخست هيبت چندين خطر نموده
در
راه انتظارت جان ها ز اشتياقت
چون مرغ نيم بسمل
در
خاک و خون تپيده
اي صد هزار کامل
در
وصف قدرت تو
جان هاي دور فکرت
در
عجز پروريده
جهان جمله تويي تو
در
جهان نه
همه عالم تويي تو
در
ميان نه
در
رياي خود منافق پيشه اي
در
نفاق خود ز حد بگذشته اي
در
زمان زنار بستم بر ميان
در
صف مردان شدم آزاده اي
صفحه قبل
1
...
199
200
201
202
203
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن