167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • ز نورت پرتوي در وادي جان
    فتاد و يافت بس موسي عمران
  • بهر رازي که ميگويم ترا من
    بر آفاق در اسرار روشن
  • همي ترسم که پنهانم کني تو
    در آخر عهد جانم بشکني تو
  • کمالت در دل و جان يافتستم
    چو برق اندر رهت بشتافتستم
  • کمالت در خود اي جانم يقين شد
    که ديد اولين وآخرين شد
  • کمالت در دل و جانم پديداست
    ولي صورت زچشمم ناپديد است
  • کمالت در دل و جانم عيانست
    نمود ديدت از جمله نهانست
  • کمالت در وصال جان نهاني
    چگويم پيش از اين اکنون تو داني
  • که داند وصف کرد اينجاي در خود
    که يکسانست اينجا نيک با بد
  • که داند تا چه چيزي وزکجائي
    همي دانم که در عين لقائي
  • که داند شرح وصفت در بيان گفت
    که بتواند بيان هر زبان گفت
  • ندانم هم تو داني اول کار
    در آخر کرده خود را پديدار
  • در آخر روي خود اينجا نمودي
    نبودي فاش اکنون فاش بودي
  • در آخر ذات پاکت باز ديدم
    ز نور ذات تو اينجا رسيدم
  • قبولش کن که ديدستت نهاني
    دم تو زد دمادم در معاني
  • قبولش کن که ديدار تو ديد است
    کنون در ديد ديدت ناپديدست
  • بيک ره مانده ام اينجاي بر در
    اسير و عاجز و مسکين و غمخور
  • کف خاکست پيشت جمله جانها
    مکن ضايع در اينجا گاه تنها
  • در اين زندان کن ايشان را تو آزاد
    اسيرانند دهشان جملگي داد
  • در آخرشان بکن مقصود حاصل
    همه از ذات خود گردان تو واصل
  • نظر داريم ما در جان جمله
    که مائيم اينزمان پنهان جمله
  • نظر داريم بر نيکي هر کس
    که شاهي در دو عالم مر مرا بس
  • در آندم کز الست خويش گفتم
    عيان خويششان از پيش گفتم
  • نه صورت بد نه جان جز جوهر من
    که بد در ذاتشان انوار روشن
  • الست و ربکم گفتم همه شان
    در اسرار من سفتم همه شان
  • در اين قرآن سرش روزي کنم من
    عيانش جمله پيروزي کنم من
  • در اين قرآن سرش بخشم تمامت
    رهانم من ولي از هول قيامت
  • ولي بايد که رمزم کار دارند
    نمود خويش در اسرار دارند
  • هر آنکو طالب ما بد در اول
    نگردانيم ما او را معطل
  • هر آنکو طالب ما گشت از جان
    نمائيمش در آخر راز پنهان
  • عقوبتشان کنم در دوزخ ستان
    که تا گويند دم دم آخر ايشان
  • سوي جنت برم او را به تحقيق
    ببختش در رسانم من بتحقيق
  • کسي کو بد کند ماننده خون
    کنم خوارش در آخر بي چه و چون
  • نمود جمله در قرآن نمودم
    که تا داني که من غافل نبودم
  • کسي کو بر ره ايشان رود پاک
    نماند در حجاب صورت خاک
  • توئي محبوب ما در سر معراج
    که بر فرقت نهادستيم ما تاج
  • توئي محبوب ما در وصل اول
    که خود را مي نکردستي معطل
  • منت اندر ازل بخشيده ام من
    در اينجا خرقه ات پوشيده ام من
  • نمود ما بجا آورده تو
    نه همچون ديگران در پرده تو
  • حقيقت در دل و جانت منم من
    که بنمودم ترا اسرار روشن
  • همه در راه ما بنموده راه
    همه از سر ما گردي تو آگاه
  • دمي دادم در اينجا داد معني
    از آن گشتي بکل آزاد معني
  • نباشد چون تو ديگر در خراسان
    که دشوار تمامت کردي آسان
  • نباشد چون تو ديگر صاحب اصل
    که داري در نمود ما يقين وصل
  • نباشد چون تو ديگر صاحب درد
    که بردي گوي معني تو در اين درد
  • منت دادم منت گفتم کلامم
    در اين اسرار بشنو تو پيامم
  • توئي اسرار دان ما و مائي
    که ايندم در عيان ما لقائي
  • در آنساعت که ما دانيم اينجا
    رهائي جمله را دانيم اينجا
  • بدادن هر کسي بر قدر وسعت
    نباشد هر کسي در عين قربت
  • در اينجا هر که باشد صاحب اسرار
    کنم او را نمود خود نمودار