نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
ز نورت پرتوي
در
وادي جان
فتاد و يافت بس موسي عمران
بهر رازي که ميگويم ترا من
بر آفاق
در
اسرار روشن
همي ترسم که پنهانم کني تو
در
آخر عهد جانم بشکني تو
کمالت
در
دل و جان يافتستم
چو برق اندر رهت بشتافتستم
کمالت
در
خود اي جانم يقين شد
که ديد اولين وآخرين شد
کمالت
در
دل و جانم پديداست
ولي صورت زچشمم ناپديد است
کمالت
در
دل و جانم عيانست
نمود ديدت از جمله نهانست
کمالت
در
وصال جان نهاني
چگويم پيش از اين اکنون تو داني
که داند وصف کرد اينجاي
در
خود
که يکسانست اينجا نيک با بد
که داند تا چه چيزي وزکجائي
همي دانم که
در
عين لقائي
که داند شرح وصفت
در
بيان گفت
که بتواند بيان هر زبان گفت
ندانم هم تو داني اول کار
در
آخر کرده خود را پديدار
در
آخر روي خود اينجا نمودي
نبودي فاش اکنون فاش بودي
در
آخر ذات پاکت باز ديدم
ز نور ذات تو اينجا رسيدم
قبولش کن که ديدستت نهاني
دم تو زد دمادم
در
معاني
قبولش کن که ديدار تو ديد است
کنون
در
ديد ديدت ناپديدست
بيک ره مانده ام اينجاي بر
در
اسير و عاجز و مسکين و غمخور
کف خاکست پيشت جمله جانها
مکن ضايع
در
اينجا گاه تنها
در
اين زندان کن ايشان را تو آزاد
اسيرانند دهشان جملگي داد
در
آخرشان بکن مقصود حاصل
همه از ذات خود گردان تو واصل
نظر داريم ما
در
جان جمله
که مائيم اينزمان پنهان جمله
نظر داريم بر نيکي هر کس
که شاهي
در
دو عالم مر مرا بس
در
آندم کز الست خويش گفتم
عيان خويششان از پيش گفتم
نه صورت بد نه جان جز جوهر من
که بد
در
ذاتشان انوار روشن
الست و ربکم گفتم همه شان
در
اسرار من سفتم همه شان
در
اين قرآن سرش روزي کنم من
عيانش جمله پيروزي کنم من
در
اين قرآن سرش بخشم تمامت
رهانم من ولي از هول قيامت
ولي بايد که رمزم کار دارند
نمود خويش
در
اسرار دارند
هر آنکو طالب ما بد
در
اول
نگردانيم ما او را معطل
هر آنکو طالب ما گشت از جان
نمائيمش
در
آخر راز پنهان
عقوبتشان کنم
در
دوزخ ستان
که تا گويند دم دم آخر ايشان
سوي جنت برم او را به تحقيق
ببختش
در
رسانم من بتحقيق
کسي کو بد کند ماننده خون
کنم خوارش
در
آخر بي چه و چون
نمود جمله
در
قرآن نمودم
که تا داني که من غافل نبودم
کسي کو بر ره ايشان رود پاک
نماند
در
حجاب صورت خاک
توئي محبوب ما
در
سر معراج
که بر فرقت نهادستيم ما تاج
توئي محبوب ما
در
وصل اول
که خود را مي نکردستي معطل
منت اندر ازل بخشيده ام من
در
اينجا خرقه ات پوشيده ام من
نمود ما بجا آورده تو
نه همچون ديگران
در
پرده تو
حقيقت
در
دل و جانت منم من
که بنمودم ترا اسرار روشن
همه
در
راه ما بنموده راه
همه از سر ما گردي تو آگاه
دمي دادم
در
اينجا داد معني
از آن گشتي بکل آزاد معني
نباشد چون تو ديگر
در
خراسان
که دشوار تمامت کردي آسان
نباشد چون تو ديگر صاحب اصل
که داري
در
نمود ما يقين وصل
نباشد چون تو ديگر صاحب درد
که بردي گوي معني تو
در
اين درد
منت دادم منت گفتم کلامم
در
اين اسرار بشنو تو پيامم
توئي اسرار دان ما و مائي
که ايندم
در
عيان ما لقائي
در
آنساعت که ما دانيم اينجا
رهائي جمله را دانيم اينجا
بدادن هر کسي بر قدر وسعت
نباشد هر کسي
در
عين قربت
در
اينجا هر که باشد صاحب اسرار
کنم او را نمود خود نمودار
صفحه قبل
1
...
2006
2007
2008
2009
2010
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن