167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • نشانت داده اند در بي نشاني
    که تا باشد که رمزي بازداني
  • چنين گفت است شبلي پير عشاق
    که گرديدم بسي در گرد آفاق
  • همه در بي نشاني يافتم من
    که اينجا بي نشاني بودن روشن
  • نهان شو سوي مردان در دل و جان
    که تا يابي همه اسرار پنهان
  • کن اينجا همچو مردان جام در کش
    برافکن چار و پنج اينجا تو با شش
  • همه کن محو در ديدار جانان
    که اين باشد يقين اسرار جانان
  • يقين بشناس و در جانان نگر تو
    دمادم ميدهم اينجا خبر تو
  • نداند بي خبر اسرار بيچون
    که مانداست او هميشه در چه و چون
  • نداند بيخبر اسرار عشاق
    اگر او في المثل گردد در آفاق
  • خدا گردي و يابي جمله در خود
    شوي فارغ يقين از نيک و هر بد
  • خدا گردي تو در ديد خدائي
    دهي مر جملگي را روشنائي
  • خدا گردي بکل منصور باشي
    چو حق در جملگي مشهور باشي
  • خدا گردي تو اندر جمله اشيأ
    ز پنهاني شوي در جمله پيدا
  • چگويم ذات مخفي گشتم اينجا
    ز پنهاني شدم در دوست پيدا
  • چگويم هر صفت در معرفت من
    چو هستم اينزمان کل بي صفت من
  • ز عين معرفت عطار مستست
    حقيقت نيست شد در جمله هستست
  • شدستم بيدل و جان در دل و جان
    حقيقت جان و دل گشتست جانان
  • صفاتم در همه کون و مکان است
    که جانم اينزمان کل جان جانست
  • چنان واصل شدم در جوهر يار
    که از پيدائي من ناپديدار
  • حقيقت واصلي چون خود نديدم
    که اينجا در همه من ناپديدم
  • زمن آمد ظهور اين عالم جان
    که من بودم در اول آدم جان
  • همه در من من اندر خود شده خود
    نمايم نيک و هرگز نيستم بد
  • چو هر دو نقطه خواهد بود در اصل
    ز فرقت ميرسد زيشان ابااصل
  • يقين در اصل خود نيکو ببيني
    بداني اين اگر صاحب يقيني
  • چو جفتش کرد با هم در نمودار
    ز اصل آمد يقين فرعي بديدار
  • نمود اصل و فرع اينجا يکي بود
    که بيشک در دوئي اين روي بنمود
  • به آخر جايگه يک مسکن آمد
    نمود جان حقيقت در تن آمد
  • يکي دان جان وصورت آخر کار
    که همچون او کند آخر در اسرار
  • شده در عين اين دنيا چنيني
    کجا اسرار خود اينجا ببيني
  • چو آخر جايت اندر سوي عقبي است
    چرا ميلت چنين در سوي دنياست
  • ترا اينجا حقيقت گفتگويست
    تنت گردان در اين ميدان چو گويست
  • در اينجا گوي چرخت ذره باشد
    نمود جانت اينجا قطره باشد
  • چو بگشايد درت در عين توحيد
    نگنجد هيچ اينجا گاه تقليد
  • چو بگشايد درت مانند منصور
    شوي در جزو و کل نور علي نور
  • چو بگشايد درت حق بين تو در خويش
    نمود پرده ها بردار از پيش
  • در اين پرده نهان مانند خورشيد
    طلب کن نور ذات اينجا تو جاويد
  • فنا باش و فنا بگزين تو اينجا
    حقيقت در فنا بودست يکتا
  • همه اينجا فنا خواهيم بودن
    همه در عين کل خواهيم بودن
  • خراباتي شو و جامي تو در کش
    برون آ اين زمان از آب و آتش
  • خراباتي شو و رخها سيه کن
    دمادم عشقبازي در کنه کن
  • خراباتي شو اينجا در خرابات
    رها کن مسجد و زهد و مناجات
  • خراباتي شو و در کل فنا گرد
    تو با مردان حقيقت آشنا گرد
  • يقين در کافري زنار معني
    ببند و زود از او بردار معني
  • يقين در کافري اينجا قدم زن
    نمود جمله اشيا بر عدم زن
  • يقين در کافري بر گو اناالحق
    نه باطل باش الا جملگي حق
  • در اينجا شو تو واصل پيش مردان
    بلاي عشق يابي رخ مگردان
  • برسوائي در اندازي تو خود را
    شوي فارغ بکل از نيک و بد را
  • يکي دان جملگي را تو در آزار
    نهاد خويشتن را تو ميازار
  • يکي دان جملگي را در نظر تو
    مباش اينجا حقيقت بيخبرتو
  • يکي دان جملگي را در صفاتت
    وليکن خويشتن بين نور ذاتت