167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • سپهدار شيروي بهرام بود
    که در جنگ با راي و آرام بود
  • به قلب اندر اورند مهران به پاي
    که در کينه گه داشتي دل به جاي
  • به هر سوي رفتند کارآگهان
    بدان تا نماند سخن در نهان
  • که در پي ميانش ببرم به تيغ
    وگر داستان را برآيد به ميغ
  • شهنشاه را مايه اين بود و فر
    جهان را همي داشت در زير پر
  • ز خارا پي افگنده در قعر آب
    کشيده سر باره اندر سحاب
  • که در بند او گنج قيصر بدي
    نگهدار آن دز توانگر بدي
  • بدان شارستان در نگه کرد شاه
    همي هر زماني فزون شد سپاه
  • هران کس که بود از در کارزار
    ببستند بر پيل و کردند بار
  • به انطاکيه در خبر شد ز شاه
    که با پيل و لشکر بيامد به راه
  • سه جنگ گران کرده شد در سه روز
    چهارم چو بفروخت گيتي فروز
  • ببخشش بياراي و زفتي مکن
    بر اندازه بايد ز هر در سخن
  • ز نوشين روان شد دلش پر هراس
    همي راي زد روز و شب در سه پاس
  • چو مهراس داننده شان پيش رو
    گوي در خرد پير و سالار نو
  • در کاخ و فرخنده ايوان او
    ببستند و کردند زندان او
  • ز من بشنو اين داستان سر به سر
    بگويم تو را اي پسر در بدر
  • سخن هرچ بشنيد با او بگفت
    چنين آگهي کي بود در نهفت
  • همه زير فرمان يزدان بود
    وگر در دم سنگ و سندان بود
  • چنين بود خود در خور کيش اوي
    سزاوار جان بدانديش اوي
  • در گنج يک سر بدو برمبند
    وگر چه چنين خوار شد ارجمند
  • برآمد خروش از در نوش زاد
    بجنبيد لشکر چو دريا ز باد
  • چپ لشکر شاه ايران ببرد
    به پيش سپه در نماند ايچ گرد
  • بناليد و گريان سقف را بخواند
    سخن هرچ بودش به دل در براند
  • چه پيچي همي خيره در بند آز
    چوداني که ايدر نماني دراز
  • اگر در دلت هيچ حب عليست
    تو را روز محشر به خواهش وليست