نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
اگر خود را نترساني
در
اينراز
ببيني ناگهان انجام و آغاز
اگر خود را نترساني
در
اين سر
شود اسرار باطن جمله ظاهر
ز هست و نيست آگاه شو
در
اينراه
اگر هستي از اين اسرار آگاه
دمادم با تو
در
گفت و شنيدست
وليکن او بکلي ناپديدست
چنان خود گم بکردست او ز اعزاز
که
در
يکي است کژ بيني مر او باز
از آن اينجا دو مي بيني که صورت
ترا
در
پيش افتاده کدورت
ز مکر و فعل تلبيس آنگهي شاه
نمايد روي
در
آيينه ناگاه
ترا چون بازگشتت سوي يارست
چرا دلبستگي
در
کوي يار است
ترا اينجايگه ياراست حاصل
کز او ناگه شوي
در
عشق واصل
درون را با برون کل آشنا نيست
در
اين ظلمت حقيقت روشنا نيست
تو هستي او و او
در
تو نمودار
حجاب اکنون ز پيش خود تو بردار
يقين
در
نيستي او را نظر کن
که جانست او و دل را تو خبر کن
حضورت آنگهي باشد چو عاقل
که
در
اعيان نباشي هيچ غافل
شوي
در
يکي آري قدم تو
يکي داني وجودت باعدم تو
در
آخر واصل جانان شود او
درون جملگي پنهان شود او
در
آخر چون ببيند باشد او جان
يقين جانان بود درياب اعيان
همه او هست اي بيچاره مانده
چنين حيران و
در
نظاره مانده
درون کعبه جان آي و کن سير
نظر کن کعبه را افتاده
در
دير
چو داري کعبه اسرار حاصل
چرا
در
خود نگرداني تو واصل
چو جانم بي نشان بد
در
نشانم
حقيقت فاش شد راز نهانم
يکي خواهم شد ماننده دوست
که مغز بي نشاني بود
در
پوست
حقيقت راست گفت اينجاي منصور
که اينجا مي دمم
در
جمله من صور
که همچون مصطفي
در
سر اسرار
شود کلي ز خود او ناپديدار
رموز علم او بد
در
حقيقت
دم اين دم او ز دست اندر حقيقت
بدو تادم زد و آندم يقين يافت
خدا
در
خويشتن عين اليقين يافت
دم جمله نهان شد
در
دم او
اگر دم جوئي اينجاگه دم او
چو غواصي روي
در
بحر احمد(ص)
کني اينجاي محوت نيک و هر بد
تو همچون بي نمود او زني دم
که او بد
در
حقيقت هر دو عالم
يکي گردد ترا ظاهر
در
آن ديد
حقيقت اينست اينجا سر توحيد
خدا بين باش همچون ديد ايشان
که بيني
در
عيان توحيد ايشان
برون آئي چو مغز از پوست اينجا
نبيني
در
يقين خود دوست اينجا
برون آئي و
در
يکي زني دم
درون خويش يابي هر دو عالم
خدا
در
بي نشاني باز بين باز
که او دارد نهان عين اليقين باز
خدا را بين و از اشيا گذر کن
ز ديد خويشتن
در
خود نظر کن
خورش شايد يقين و هر دو يک جا
ولي
در
اصل و فرع آيد معما
نباشد دوغ، همچون روغن پاک
چنين آمد نمود آب
در
خاک
بهر معني که انديشي
در
اينراز
نخواهي يافت جز سررشته باز
نمود عالم اينجا پيش افتاد
که صورت ديد و جان
در
پيش افتاد
نظر کن آفتاب و سايه بنگر
که پنهان مي شود هر سايه
در
خور
چو برفست اين نمود اينجا که برخواست
حقيقت برف
در
خورشيد پيداست
تو حل خواهي شدن
در
آب معني
اگر هستي يقين درياب معني
قفس چون
در
گشايد بر اجل هان
شوي اندر فضاي عشق پران
ترا چون آشيان ديدار يار است
چرا مانده تنت
در
زير بار است
دريغا مانده اندر قفس تو
در
اينجا گه نداري هيچکس تو
نداري دانه اينجا گاه هم آب
بماندستي حقيقت رفته
در
خواب
شوي آگه چو تو بيرون خرامي
تو
در
آن ناتماميت تمامي
چو بيرون آمدي بي حيله از دام
خوشي
در
مرغزار خلد بخرام
يکي بيني تو چون صورت نباشد
در
آن مسکن بجز نورت نباشد
حقيقت آن جهان نور است و راحت
در
اينجا درد و رنج و عين زحمت
نه زين زندان بلا مي بيني و رنج
در
آنجا باز بيني گوهر و گنج
صفحه قبل
1
...
2003
2004
2005
2006
2007
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن