167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • بشد مزدک از باغ و بگشاد در
    که بيند مگر بر چمن بارور
  • به تخت مهي بر هر آنکس که داد
    کند در دل او باشد از داد شاد
  • هر آنگه که در کار سستي کني
    همه راي ناتندرستي کني
  • ز زيتون و جوز و ز هر ميوه دار
    که در مهرگان شاخ بودي ببار
  • پراگنده کاراگهان در جهان
    که تا نيک و بد زو نماند نهان
  • کنون روي بوم زمين سر به سر
    ز خاور برو تا در باختر
  • ز بازارگانان تر و ز خشک
    درم دارد و در خوشاب و مشک
  • به جز داد و خوبي نبد در جهان
    يکي بود با آشکارا نهان
  • نبايد که آن بوم ويران بود
    که در سايه شاه ايران بود
  • چو ويران بود بوم در بر من
    نتابد درو سايه فر من
  • همه در دلم راستي بود و داد
    درشتي نگيرد ز من شاه ياد
  • که ما در صف کار ننگ و نبرد
    چگونه برآريم ز آورد گرد
  • پرانديشه بودم ز کار جهان
    سخن را همي داشتم در نهان
  • عرض شد ز در سوي هر کشوري
    درم برد نزديک هر مهتري
  • در و دشت و پاليز شد چون چراغ
    چو خورشيد شد باغ و چون ماه راغ
  • تو گفتي بکان اندرون زر نماند
    همان در خوشاب و گوهر نماند
  • که اي زيردستان شاه جهان
    که دارد گزندي ز ما در نهان
  • در و دشت يه کسر همه بيشه بود
    دل شاه ايران پرانديشه بود
  • چنين کوه و اين دشتهاي فراخ
    همه از در باغ و ميدان و کاخ
  • بيابان فراخست و کوهش بلند
    سپاه از در تير و گرز و کمند
  • در و غار جاي کمين شماست
    بر و بوم و کوه و زمين شماست
  • چنان شد ز کشته همه کوه و دشت
    که خون در همه روي کشور بگشت
  • سواري بيامد به کردار گرد
    که در لشکر گشن بد پاي مرد
  • تو با تازيان دست يازي بکين
    يکي در نهان خويشتن را ببين
  • و ديگر که آن پادشاهي مراست
    در گاو تا پشت ماهي مراست