167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • عيان بين باز اکنون در نهاني
    اگر چه تو دلي مانند جاني
  • حقيقت حق عيانست ايدل راز
    بياب اينجا در انجام و آغاز
  • حقيقت حق عيانست و يقين اوست
    ترا در مغز بگذر زود زين پوست
  • حقيقت حق عيان بنگر ورا تو
    که هستي در نهان ماورا تو
  • يقين در عشق کل اينجا قدم زن
    اناالحق با من اينجا دم بدم زن
  • دمادم زن اناالحق گر حقي دوست
    اگر چه در عدم مستغرقي دوست
  • دمادم زن اناالحق در نمودار
    ز شوق دوست شو آونگ از دار
  • دمادم زن اناالحق در همه راز
    درون خودنگر انجام و آغاز
  • چو گشتي واصل اندر خود ببين تو
    نمود هر دو عالم در يقين تو
  • چو گشتي واصل از اعيان جمله
    تو باشي در نهان پنهان جمله
  • ببيني جملگي اندر دل و جان
    تو باشي در همه ذرات پنهان
  • ز عين واصلان در ياب حق را
    ببر از جزو و کل کلي سبق را
  • چو ميداني کز آن بودي که بودي
    که بود خود در اينجا گه نمودي
  • ز بود خود چرا غافل شدستي
    که جان جاني اينجا در گذشتي
  • مکانت پاک نيست اي جوهر پاک
    چرا اکنون قرارت هست در خاک
  • در اين مسکن همه درد است و اندوه
    فروماندي بزير بار اين کوه
  • نخواهي يافت بي صورت در آندم
    اگر چه مي نمايد او دمادم
  • بسي جستم در اينجا صاحب درد
    که باشد همچو من اندر ميان فرد
  • که تا با او بگويم سر احوال
    نمود خويشتن در عين احوال
  • دم خود يافتم زاندم که دارم
    در اينجا اوست کلي غمگسارم
  • دم خود يافتم سلطان آفاق
    که ايندم هست بيشک در جهان طاق
  • ز دنيا درگذشت و يافته يار
    نمي بيند در اينجا جز که دلدار
  • ز دنيا در گذشت وآنجهان شد
    بمعني و بصورت جان جان شد
  • ز دنيا در گذشت و گشت آزاد
    نمود خويشتن را داد بر باد
  • ز دنيا درگذشت و گفت اسرار
    دمادم کرد در يکنوع تکرار
  • ز دنيا درگذشت و يافت معني
    سپرده در يقين اسرار معني
  • ز دنيا در گذشت و جان جان شد
    بيکره خالق کون ومکان شد
  • ز دنيا در گذشت و جان برانداخت
    وجود خويشتن يکبار بگداخت
  • يکي شد در فنا محو است دنيا
    نماند اينجايگه جز عين عقبي
  • بگويم يکدمي مردم نمايم
    در اين دم دمبدم آن دم نمايم
  • يکي ديدست و ميگويم ز يک من
    که در يکي خدا ديدم ز يک من
  • که بسياري در اين گويند هر دم
    ولي آندم نمي بينند محرم
  • از آن نامحرمي کين جايکي تو
    نميداني و بيشک در شکي تو
  • که نتواني که اينجا راز بيني
    خداي خود در اينجا باز بيني
  • دگر ساني نه يکسان همچو منصور
    که در يابي يقين الله را نور
  • زمين و آسمان هم در حجابند
    اگر بگشايي اينجا گاه اين بند
  • زمين و آسمان اينجا شود گم
    مثال قطره در عين قلزم
  • زيمن و آسمان عکس نمود است
    دل و جان اندر اينجا در ربودست
  • بجائي اوفتي در کل اسرار
    که آنجا نيست اين صورت پديدار
  • ز جمله فارغ ويکتا توباشي
    وليکن در بيان خود تو باشي
  • ز جمله فارغ و ديد تو باشد
    همه در عين تقليد تو باشد
  • دمي بنگر تو اين رمز و اشارات
    نمودم عشق مردم در عبارات
  • چرا خون مي خوري در خاک فاني
    از آن مي ره نبردي و نداني
  • چو رازت مي نهم اينجا ابر در
    چرا اينجا بماندستي تو چون خر
  • نه آخر خر چو راهي ميرود باز
    نديده در يقين انجام و آغاز
  • بفعل خود رود آن خر در آن راه
    بود بيچاره چون حيران و آگاه
  • کند آنراه زير بار از دل
    که تا ناگه رسد در عين منزل
  • چو در منزل رسد بي بار گردد
    بمانده فارغ از هر بار گردد
  • تو هم دادي ده و ميکش تو اين بار
    که ناگاهان رسي در منزل يار
  • نديدي منزل اي غافل در اينجا
    که ايندم مانده بيچاره تنها