167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • مر او را سبک شاه در برگرفت
    ز هيتال و چين دست بر سر گرفت
  • چر فرمان او گشت در شهر فاش
    به خوبي بپرداخت گاه از بلاش
  • هرآنگه که دانا بود پرشتاب
    چه دانش مر او را چه در سر شراب
  • چنان هم که بايد دل لشکري
    همه در نکوهش کند کهتري
  • که جز سوفزا دشمن اندر جهان
    ورا نيست در آشکار و نهان
  • بدو گفت زين تاج بي بهره ام
    ببي بهره ئي در جهان شهره ام
  • ازين داد و بيداد در گردنم
    به فرجام روزي بپيچد تنم
  • بدانگه کجا شاه در بند بود
    به يزدان مرا سخت سوگند بود
  • همه لشکر و زيردستان ما
    ز دهقان وز در پرستان ما
  • چو کردند عهد آن دو گردن فراز
    در گنج زر و درم کرد باز
  • پسرزاد جفت تو در شب يکي
    که از ماه پيدا نبود اندکي
  • بياريم جاماسب ده ساله را
    که با در همتا کند ژاله را
  • پياده همه پيش او در دوان
    برفتند پر خاک تيره روان
  • ز خشکي خورش تنگ شد در جهان
    ميان کهان و ميان مهان
  • مهان جهان بر در کيقباد
    همي هر کسي آب و نان کرد ياد
  • قباد سراينده گفتش بگوي
    به من تازه کن در سخن آبروي
  • چو مزدک ز در آن گره را بديد
    ز درگه سوي شاه ايران دويد
  • بدرگاه او شد به انبوه گفت
    که جايي که گندم بود در نهفت
  • دهدي آن بتاراج در کوي و شهر
    بدان تا يکايک بيابيد بهر
  • چو بشنيد در دين او شد قباد
    ز گيتي به گفتار او بود شاد
  • فراوان ز گيتي سران بردرند
    فرود آوري گر ز در بگذرند
  • ازين پنج ما را زن و خواستست
    که دين بهي در جهان کاستست
  • بمن ده ورا و آنک در دين اوست
    مبادا يکي را به تن مغز و پوست
  • چو مردم سراسر بود در جهان
    نباشند پيدا کهان و مهان
  • ز دين آوران اين سخن کس نگفت
    تو ديوانگي داشتي در نهفت