167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • شهنشاه را شاد در بر گرفت
    وزان گفتها پوزش اندر گرفت
  • شهنشاه بر تخت زرين نشست
    در بار بگشاد و لب را ببست
  • برفتند هر کس که بد مهتري
    خردمند و در پادشاهي سري
  • منم پيش يزدان ازو دادخواه
    که در چادر ابر بنهفت ماه
  • در تنگ زندانها باز کرد
    به هرسو درم دادن آغاز کرد
  • ز بس جنگ و خون ريختن در جهان
    جوانان ندانند ارج مهان
  • وزان پس نوشتند کارآگهان
    که از داد وز ايمني در جهان
  • کنم زنده در گور جايي که هست
    مبادش نشيمن مبادش نشست
  • به ايران فرستاد نزديک شاه
    چنان کان بود در خور نيک خواه
  • سر سال در پيش او شد دبير
    خردمند موبد که بودش وزير
  • جهانجوي بر تخت زرين نشست
    در رنج و دست بدي را ببست
  • يکي دفتري سازم از راستي
    که بندد در کژي و کاستي
  • هران چيز کآيد همي در شمار
    سزد گر نخواني ورا پايدار
  • ستون خرد داد و بخشايشست
    در بخشش او را چو آرايشست
  • همي در باريد بر خاک خشک
    همي آمد از بوستان بوي مشک
  • شده ژاله برگل چو مل در قدح
    همي تافت از ابر قوس قزح
  • نبشته يکي عهد شاهنشهان
    که از ترک و ايرانيان در جهان
  • که بيداد جويد کسي در جهان
    بپيچد سر از عهد شاهنشهان
  • به کنده در افتاد با چند مرد
    بزرگان و شيران روز نبرد
  • بزرگان و پيکارجويان هران
    کسي را که در کنده آمد زمان
  • يکي کين نو ساختي در جهان
    که آن کينه هرگز نگردد نهان
  • که هر کس که بودست يزدان پرست
    نياورد در عهد شاهان شکست
  • چنين تا پديد آمد از ميغ شيد
    در و دشت شد چون بلور سپيد
  • که در دست ايشان بود کيقباد
    چو فرزند پيروز خسرو نژاد
  • اگر نيستي در ميانه قباد
    ز موبد نکردي دل و مغز ياد