نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
طلب کن جوهر اين ذات اينجا
مشو غرقه چنين
در
عين دريا
طلب کن جوهر بيچون ببين ذات
نمود عين گردون بين
در
ذات
سپرده جان و ديده روي جوهر
نمود عشق گشته ناگهي
در
تو
در
بحري و جوهر مي نجوئي
بيان چند زر تا چند گوئي
همه جوياي جوهر
در
همه درج
نيمدانند اين جوهر ورا ارج
نداند ارج اين جوهر مگر آن
که
در
يابد حقيقت جان جانان
تو داري
در
صدف جوهر يقين باز
بده تا باز بينم عزت و ناز
هم اينجا مرده شو تا
در
حياتت
يکي جوئي ز جوهر بي نهايت
طلبکار تواند افلاک و انجم
تو از جمله شده
در
جملگي گم
صفات حق تو داري
در
طبايع
مکن بيچاره را اينجاي ضايع
چو
در
عهد تو اينجا پايدارم
شدم تسليم و اکنون کن به دارم
چو
در
عهد تو ام پيدا شده من
ز نور تو چنين يکتا شده من
ز عشقت سوختم چون موم
در
شمع
همه چشمم همه عشقم همه شمع
وصالم روي بنمود است از تو
که ره
در
جمله بگشودست از تو
تو جاني ليک جانان هم تو داري
گهر
در
حقه مرجان تو داري
زهي ديدار تو نور مه و خور
کجا باشد چون من اينجاي
در
خور
درون پرده
در
پرده سرائي
بهر نوعي که مي خواهي سرائي
يقين اينجا ترا بشناختم من
نمود خويش
در
تو باختم من
يقين ديدم ترا
در
پرده عشق
تو بودي مر مرا گمکرده عشق
تمامت کشتي و
در
خون فکندي
ز پرده جملگي بيرون فکندي
يقين
در
کشتن اينجا زندگاني ست
بر عشاق اين راز نهاني ست
همه
در
نور تو نابود بوديم
زياني نيست جمله سود بوديم
همه
در
تو گميم و هم عيانيم
بتو پيدا شده اندر جهانيم
ز حسن خويش بر خوردار خويشي
ز فيض نور
در
اسرار خويشي
نهان
در
جاني و جايت نهانست
به چشمم ذات تو عين العيانست
مرا آن وعده کانجا بدادي
بر آور تا شوم
در
عشق راضي
توئي جان جهان و ديد اسرار
مرا چندين
در
اين دنيا مي آزار
دمادم جامت اينجا نوش دارم
از آن اين حقله ات
در
گوش دارم
فراموشم نگردد اي دل و دين
توئي
در
جان و دل هم جان شيرين
ز مهرت مهر دارم همچنان من
زنم
در
مهر جانت کوس جان من
دمي تا
در
بدن دارم تو بينم
بجز تو هيچ ديگر مي نبينم
بجز تو هيچ چيزي
در
خيالم
نگنجد ز آنکه آن باشد وبالم
بده جامي که خرقه هست زنار
بسوزم اينزمانش
در
تف نار
بگير از پايم آنگاهي
در
آور
مرا اين است اگر داري تو باور
که من خود
در
برت جانا که باشم
چو تو هستي بگو تا من چه باشم
کجا
در
گنجدم سالوس اينجا
نگيرد مکر و هم افسوس اينجا
تو هستي
در
من و من خود نيم دوست
چو کردي مغز اينجاگه مدان پوست
شده
در
خواب و خاموش اوفتاده
چو مستان سخت بيهوش اوفتاده
جمالش فتنه و عشاق آفاق
بخوبي و ملاحت
در
جهان طاق
نظر کرد و جمالش ديد
در
خواب
گرفتش گوش آن مه را باشتاب
گمان برد او
در
اينجا گاه نهاني
درون جان و دل گفت از نهاني
تو داني تو نمودي تو ربودي
تو گفتي
در
حقيقت تو شنودي
تو بودي و من اي خوش خفته
در
خواب
مرا بنموده اينجا تک و تاب
چگويم صاحب حسن و جمالي
منم نقصان تو
در
عين کمالي
رموز تو
در
اينجا گه گشايد
مرا اينجايگه جز تو نشايد
نهاني ليک پيدائي هميشه
نه
در
جاني نه بر جائي هميشه
در
اين خواب خراب آباد دنيا
نديد هيچ اينجا روي مولي
ترا دلدار اينجا رخ نمودست
عيان عقل اينجا
در
ربود است
بجز ديدار حق
در
خود مبين تو
که هستي صاحب عين اليقين تو
چو يار امروز باتست و تو اوئي
در
اين معني که من گفتم چگوئي
صفحه قبل
1
...
1998
1999
2000
2001
2002
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن