167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • اين تيرگي که در ورق ما نوشته اند
    چون سايه نسخه در بغل آفتاب داشت
  • درين دو هفته که در قيد جسم مجبوري
    کشاده گير در اختيار يا بسته است
  • جنون در دل از بيدماغي فسرد
    هواهاست در خانه و بام نيست
  • در شب عيش دليرانه مکش سر چون شمع
    کاين سپر راز سحر در ته دامن تيغست
  • شعله آواز ما در سرمه بالي ميزند
    شمع را از ضعف رنگ ناله در منقار نيست
  • در خيال آباد امکان از کجا آتش زدند
    عالمي را سوخت حيرت در تماشائي که نيست
  • عالمي را حسرت آن لعل در آتش نشاند
    موج گوهر خار در پيراهن دريا شکست
  • موج خون لاله مي آيد سراسر در نظر
    يا دل ديوانه ئي در دامن صحرا شکست
  • در ربط خلق يکسر ناموس کبريائيست
    چون سبحه هر کس اينجا در عالم جدائيست
  • آرام ورم درين دشت فرق آنقدر ندارد
    در ديده آنچه کوهيست در گوشها صدائيست
  • در سايه ابرو نگهت مست و خرابست
    چون تيغ زسر در گذرد عالم آبست
  • خواه در صحراست شبنم خواه در آغوش گل
    هر کجا باشم بضاعتها همين چشم تريست
  • در عين وصل چشم به پيغام دوختيم
    شبنم بروي گل نگهي در خيال داشت
  • در خلوت دل از تو تسلي نتوان شد
    چيزيکه در آئينه توان ديد مثال است
  • نالها در دل گره دارم بناموس وفا
    ريشه ام چون موج گوهر در طلسم دانه است
  • دل درستي در بساط حادثات دهر نيست
    سنگ هم در کسوت مينا شکست آماده است
  • در کيش حيا پيشگيم شوخي اظهار
    هر چند در آئينه خويش است نگاهست
  • در ياد توام نيست غم از کلفت امکان
    گرديکه بود در ره گلشن همه رنگ است
  • ديده حيرت نگاهان را بمژگان کارنيست
    خانه آئينه در بند در و ديوار نيست
  • ناتواني سرمه در کار ضعيفان مي کند
    رنگ گل را در شکست خود لب اظهار نيست
  • نرگس مست ترا در چمن حسن ادا
    مي شوخي همه در ساغر لبريز حياست
  • غافل از سير کداز دل نبايد زيستن
    هست در خون گشتنت رنگيکه در گلزار نيست
  • برق شمعيست که در خرمن من ميسوزد
    سنگ گرديست که در دامن ميناي من است
  • جهاني در تغافل خانه نازت جنون دارد
    چه سحر است اينکه در خوابي و بيداريست تعبيرت
  • انکار عاجزان مکن اي طالب کمال
    در ناخن هلال کليد در مه است