167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اشعار منصور حلاج

  • صد مسارت در سيا و از قدومت ساده را
    وافتي از ترس تو در دين ترسا آمده
  • ديوان اوحدي مراغي

  • امشب که در دير آمدم، زنار بايد بر ميان
    اي يار ترسا، حلقه اي زان يار زناري بده
  • ديوان سعدي

  • گبر و ترسا و مسلمان هر کسي در دين خويش
    قبله اي دارند و ما زيبا نگار خويش را
  • ديوان سنايي

  • مجرما ترسا که از فرمان عيسا سر بتافت
    دل بدان خرم که روزي سم خر در زر گرفت
  • ديوان شمس

  • مگس روح درافتاد در اين دوغ ابد
    نه مسلمان و نه ترسا و نه گبر و نه جهود
  • ديدم رخ ترسا را با ما چو گل اشکفته
    هم خلوت و هم بي گه در دير صفا رفته
  • تذکرة الاوليا عطار

  • ... ديدم که بيامد و بچه اين گربه در دهان گرفت من عصا خود بر سر مار ...
  • ديوان حافظ

  • مگر گشايش حافظ در اين خرابي بود
    که بخشش ازلش در مي مغان انداخت
  • فتاد در دل حافظ هواي چون تو شهي
    کمينه ذره خاک در تو بودي کاج
  • گويند ذکر خيرش در خيل عشقبازان
    هر جا که نام حافظ در انجمن برآيد
  • بازگويم نه در اين واقعه حافظ تنهاست
    غرقه گشتند در اين باديه بسيار دگر
  • بر در مدرسه تا چند نشيني حافظ
    خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم
  • چو دل در زلف تو بسته ست حافظ
    بدين سان کار او در پا ميفکن
  • هر تار موي حافظ در دست زلف شوخي
    مشکل توان نشستن در اين چنين دياري
  • آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال
    آويزه در ز نظم حافظ بادش
  • ديوان سلمان ساوجي

  • در همه وقتي جهانت تابع و گردون مطيع!
    در همه حالي خدايت حافظ و نصرت معين!
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • در گوشه ميخانه حريفان همه جمعند
    گر باده ننوشيم در اينجا بچه کاريم
  • نان و پنير شيخ بهايي

  • لوح حافظ، تو شوي در دور و گشت
    لوح محفوظ است، کاو زين در گذشت
  • ديوان عطار

  • پيکرم چون در دهان اژدهاي چرخ زاد
    اژدها بچه است گويي در حقيقت پيکرم
  • ديوان عراقي

  • در کنج خرابات يکي مغ بچه ديديم
    در پيش رخش سر بنهاديم دگربار
  • ديوان قاآني

  • چهرش اندر زلف حوري خفته در دامان ديو
    يا حواصل بچه يي آسوده در پر غراب
  • ديوان فيض کاشاني

  • سخن (فيض) تماشا کن و بنگر در او
    در ز بحر معاني بچه آئين آمد
  • پنهان نتوان داشت جنون در دل عاشق
    در سوخته آتش بچه سان بند توان کرد
  • کليله و دمنه

  • گفت: آورده اند که شيري ماده با دو بچه در بيشه اي وطن داشت
  • ارمغان حجاز اقبال لاهوري

  • شتر را بچه ي او گفت در دشت
    نمي بينم خداي چار سو را
  • ديوان اوحدي مراغي

  • توختايي بچه اي، در تو خطا نيست عجب
    کانچه بر راه صوابند خطا نيز کنند
  • از بيضه اين مرغان يک بچه نشد حاصل
    تا زقه اين زهرش در حوصله اندازم
  • ديوان انوري

  • روستايي بچه اي شهر بسوخت
    کس در اين فتنه نباشد خاموش
  • زاغ اگر بر نام تو در آشيان بيضه نهد
    زاغ را طاوس گردد بچه اندر آشيان
  • تو و نخبت که دام عزکما
    هر دو در حفظ حافظ اند و معين
  • ديوان بيدل دهلوي

  • چون سبحه اينقدر بچه اميد ميدود
    دل در رکاب اشک چکيدن خرام ما
  • دل و دستي نه بسته بچه غم در شکسته
    تو براهت نشسته گره اينست برکشا
  • شکست دل بچه تدبير گم شود (بيدل)
    هزار موج کمربسته در کمين حباب
  • هر جا مزيني است بحکم صلاح شرع
    در ريش محتسب بچه اش را نهاده است
  • عاشق بچه اميد زند فال تماشا
    در عالم نيرنگ تو تا جلوه نقابست
  • پرکاهيکه توان داد بباد اينجا نيست
    گاو در خرمن گردون بچه حاصل بستند
  • مجنون بکه دل بندد حسرت بچه پيوندد
    در کسوت عرياني اين پنبه نميباشد
  • (بيدل) بچه شوکت دهدم هستي موهوم
    عرض سرموئي که در انديشه ببالد
  • در رهن خلشهاي نفس فرصت هستيست
    تير تو کس از دل بچه آهنگ برارد
  • گر نه بعرض مدعا خاک در فنا شود
    (بيدل) نااميد ما رو بچه بارگه کند
  • در عشق تو ديگر بچه اميد توان زيست
    اي آينه لطف تو بر همان تغافل
  • آغوش حيرتم بچه تنگي گشوده اند
    در من شکسته است چو گردون حواليم
  • صف غيرت خموشي علمي نداشت در کار
    بچه سنگ خورد مينا که صدا بلند کردم
  • بچه دلخوشي نگريم زچه خرمي نسوزم
    که در انجمن چو شمعم زهمه جدا نشسته
  • در غيبت نيک و بند نقدست مکافاتت
    آخر بچه روي است اين کز پشت برون آري
  • در علم مطلق اينهمه چون و چرا نبود
    اي معني يقين بچه انشا رسيده ئي
  • ديوان حافظ

  • در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
    سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
  • گفت حافظ آشنايان در مقام حيرتند
    دور نبود گر نشيند خسته و مسکين غريب
  • حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
    فکر معقول بفرما گل بي خار کجاست
  • نداي عشق تو ديشب در اندرون دادند
    فضاي سينه حافظ هنوز پر ز صداست
  • حافظ گمشده را با غمت اي يار عزيز
    اتحاديست که در عهد قديم افتادست
  • اي مجلسيان سوز دل حافظ مسکين
    از شمع بپرسيد که در سوز و گداز است
  • حافظ ار آب حيات ازلي مي خواهي
    منبعش خاک در خلوت درويشان است
  • بسوخت حافظ و در شرط عشقبازي او
    هنوز بر سر عهد و وفاي خويشتن است
  • آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
    يار شيرين سخن نادره گفتار من است
  • نه اين زمان دل حافظ در آتش هوس است
    که داغدار ازل همچو لاله خودروست
  • زاهد شراب کوثر و حافظ پياله خواست
    تا در ميانه خواسته کردگار چيست
  • دلش به ناله ميازار و ختم کن حافظ
    که رستگاري جاويد در کم آزاريست
  • عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ
    قرآن ز بر بخواني در چارده روايت
  • به جان مشتاق روي توست حافظ
    تو را در حال مشتاقان نظر باد
  • به غلامي تو مشهور جهان شد حافظ
    حلقه بندگي زلف تو در گوشش باد
  • در کف غصه دوران دل حافظ خون شد
    از فراق رخت اي خواجه قوام الدين داد
  • در چاه ذقن چو حافظ اي جان
    حسن تو دو صد غلام دارد
  • حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
    اگر چه صنعت بسيار در عبارت کرد
  • حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
    ما را خدا ز زهد ريا بي نياز کرد
  • بجز ابروي تو محراب دل حافظ نيست
    طاعت غير تو در مذهب ما نتوان کرد
  • کلک زبان بريده حافظ در انجمن
    با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد
  • فلک غلامي حافظ کنون به طوع کند
    که التجا به در دولت شما آورد
  • کسي گيرد خطا بر نظم حافظ
    که هيچش لطف در گوهر نباشد
  • شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
    دفتر نسرين و گل را زينت اوراق بود
  • حجاب راه تويي حافظ از ميان برخيز
    خوشا کسي که در اين راه بي حجاب رود
  • غفلت حافظ در اين سراچه عجب نيست
    هر که به ميخانه رفت بي خبر آيد
  • حديث توبه در اين بزمگه مگو حافظ
    که ساقيان کمان ابرويت زنند به تير
  • غزل سرايي ناهيد صرفه اي نبرد
    در آن مقام که حافظ برآورد آواز
  • فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
    نواي بانگ غزل هاي حافظ از شيراز
  • در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش
    آب حيوان مي رود هر دم ز اقلامم هنوز
  • همچو حافظ غريب در ره عشق
    به مقامي رسيده ام که مپرس
  • حافظ که هوس مي کندش جام جهان بين
    گو در نظر آصف جمشيد مکان باش
  • در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
    حافظ قرابه کش شد و مفتي پياله نوش
  • جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
    صدف سينه حافظ بود آرامگهش
  • حافظ اگر قدم زني در ره خاندان به صدق
    بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
  • به چشم خلق عزيز جهان شود حافظ
    که بر در تو نهد روي مسکنت بر خاک
  • اي دوست دست حافظ تعويذ چشم زخم است
    يا رب ببينم آن را در گردنت حمايل
  • حافظ از سرپنجه عشق نگار
    همچو مور افتاده شد در پاي پيل
  • حافظ ار ميل به ابروي تو دارد شايد
    جاي در گوشه محراب کنند اهل کلام
  • همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا
    بو که در بر کشد آن دلبر نوخاسته ام
  • حافظ به پيش چشم تو خواهد سپرد جان
    در اين خيالم ار بدهد عمر مهلتم
  • به خاک حافظ اگر يار بگذرد چون باد
    ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم
  • بسوز اين خرقه تقوا تو حافظ
    که گر آتش شوم در وي نگيرم
  • چو حافظ گنج او در سينه دارم
    اگر چه مدعي بيند حقيرم
  • گر به هر موي سري بر تن حافظ باشد
    همچو زلفت همه را در قدمت اندازم
  • حافظ به زير خرقه قدح تا به کي کشي
    در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم
  • حافظ جناب پير مغان جاي دولت است
    من ترک خاک بوسي اين در نمي کنم
  • حديث آرزومندي که در اين نامه ثبت افتاد
    همانا بي غلط باشد که حافظ داد تلقينم
  • من و سفينه حافظ که جز در اين دريا
    بضاعت سخن درفشان نمي بينم
  • حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نيست
    با خاک آستانه اين در به سر بريم
  • حافظ اين حال عجب با که توان گفت که ما
    بلبلانيم که در موسم گل خاموشيم
  • سرمست در قباي زرافشان چو بگذري
    يک بوسه نذر حافظ پشمينه پوش کن
  • حافظ ار در گوشه محراب مي نالد رواست
    اي نصيحتگو خدا را آن خم ابرو ببين
  • کلک حافظ شکرين ميوه نباتيست به چين
    که در اين باغ نبيني ثمري بهتر از اين