374 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • درويش که اسرار جهان ميبخشد
    هردم ملکي به رايگان ميبخشد
  • خسرو و شيرين نظامي

  • بيامرزش روان آمرزي آخر
    خداي رايگان آمرزي آخر
  • ليلي و مجنون نظامي

  • اين شيفته راي ناجوانمرد
    بي عاقبت است و رايگان گرد
  • وان ياوگيان رايگان گرد
    پيرامن او گرفته ناورد
  • هفت پيکر نظامي

  • کيست کو گنج رايگان نخرد
    وارزوئي چنين به جان نخرد
  • شرف نامه نظامي

  • بپيچم سر از رايگان خوارگان
    مگر بيزبانان و بيچارگان
  • وگر ني بهاري بدين خرمي
    چرا رايگان اوفتد بر زمي
  • مخزن الاسرار نظامي

  • نام کرم ساخته مشتي زيان
    اسم وفا بندگي رايگان
  • ديوان ابوسعيد ابوالخير

  • آسان آسان ز خود امان نتوان يافت
    وين شربت شوق رايگان نتوان يافت
  • دلبر دل خسته رايگان مي خواهد
    بفرستم گر دلش چنان مي خواهد
  • ديوان امير خسرو

  • به نقد خوشدلي مفروش ده روز حيات خود
    که خواهد رايگان رفتن متاع کامرانيها
  • داغ غلامي از من هست ار دريغ باري
    از بيع کن مشرف مملوک رايگان را
  • به يک جان خواستم يک جام شادي
    ز دور چرخ، گفتا، رايگان نيست
  • خسروا، بستان متاعي در دکان روزگار
    کاين بهار عمر ناگه رايگان خواهد گذشت
  • يوسف عهدي، اگر خسرو بود قيمت گرت
    ور دهم ملک دو عالم رايگان بستانمت
  • بوسه به قيمت دهد، جان ببرد رايگان
    قيمت بوسيش هست، منت جانيش نيست
  • نرخ کردي به بوسه اي جاني
    بنده بخريد و رايگان دانست
  • به رسم بندگي بپذير، خسرو را، چه کم گردد؟
    به سلک بندگانت گر غلامي رايگان آيد
  • ياري دل ما به رايگان برد
    تا دل طلبيم باز جان برد
  • مانديم ازان حريف دل دزد
    زد قلعه و مهره رايگان برد
  • گر روي تافتي سخني گوي در چمن
    گل را دهند قيمت وبو رايگان بود
  • چو عشق جان بردت، شکر گوي، کاين دولت
    عطيه ايست که کس را به رايگان ندهند
  • صد غم رسيد و مرگ هنوزم نمي رسد
    صد کعبه رفت و مهر دلم رايگان هنوز
  • اگر افتد قبول اين جان خسرو
    به بوسي مي فروشم، رايگان هم
  • شد نرخ بنده خسرو از چشم تو نگاهي
    گر اين قدر نيرزد، بنده به رايگان هم
  • به جان ستاند، اگر باد گردي آرد ازو
    که کيمياي سعادت ز رايگان يابم
  • خوار منگر که خسروم آخر
    که غلام تو رايگان شده ام
  • جان ها که گرانست نرخ ايشان
    يک بار بخند و رايگان کن
  • رغبت اگر نمي کنم، ساقي خون خود شوم
    مطرب رايگان تو ناله زيروار من
  • چه روي او نگرم، جان دهم که حيف بود
    چنان جمالي وانگه به رايگان ديدن
  • مرا گفتي «که باشي تو که بوسي آستان من »
    گر آن گستاخيم بخشي، غلام رايگان تو!
  • منم و هر دو مردم چشمم
    که دو سه بنده رايگان گيري
  • ديوان اوحدي مراغي

  • رايگان بنده بسي داري و چاکر بيحد
    اوحدي، نيز رها کن، که غلامت باشد
  • چه سود چاه زنخدان سرنگون که تراست؟
    چو قطره اي نگذاري که رايگان بچکد
  • بوسه اي زان دهن بخواهم خواست
    که نشايد به رايگان مردن
  • اي بهايي گوهر، اندر سلک پيمان و وفا
    با چنان خرمهرها بس رايگان پيوسته اي!
  • ورت نگه کند از گوشه اي شکسته دلي
    غلط مشو، که فتوحيست رايگان، درياب
  • بو اعظان نکني گوش، غير آن ساعت
    که نام جنت و حلواي رايگان شنوي
  • ديوان انوري

  • وصل تو اگر به جان بيابد دل
    انصاف بده که رايگان يابد
  • به سر او که عشق او به سرم
    يک بلا رايگان نمي آرد
  • يعلم الله که گرد موکب عشق
    گر به جانست رايگان باشد
  • گرد ترا دل همي چنان خواهد
    که دل از بنده رايگان خواهد
  • سوديست تمام اگر دلي را
    يک غم ز تو رايگان برآيد
  • دل مرا گفت هم به از هيچت
    رايگان هجر يافتم نه بسم
  • روز را رايگان ز دست مده
    نيست امکان آنکه باز رسد
  • اي نامتحرک حيواني که تويي
    اي خواجه رايگان گراني که تويي
  • ديوان باباطاهر

  • غم عشقت ز گنج رايگان به
    وصال تو ز عمر جاودان به
  • ديوان بيدل دهلوي

  • کس رايگان نچيد گل از باغ اعتبار
    آب عقيق و نشه مي نيز خون بهاست
  • جان به پيش چشم بيباکت ندارد قيمتي
    رايگان اين گوهر از دست سپاهي ميرود
  • مزد تلاش علم و عمل خجلت است و بس
    از عالم کرم طلب رايگان کنيد
  • شراري چند سامان کن اگر در خود زدي آتش
    نمي تابد بکام بينوايان رايگان انجم
  • ديوان پروين اعتصامي

  • رواني که ايزد ترا رايگان داد
    بگيرد يکي روز هم رايگاني
  • آنکه داد اين دوک، ما را رايگان
    پنبه خواهد داد بهر ريسمان
  • وديعه ايست سعادت، که رايگان بخشند
    درين معامله، ارزاني و گراني نيست
  • بهاي هر نم ازين يم، هزار خون دل است
    نخورده باده کسي، رايگان ازين ساغر
  • متاعي که من رايگان دادم از کف
    تو گر ميتواني، مده رايگاني
  • شاهنامه فردوسي

  • کجا گيو و گودرز کشوادگان
    که سر داد بايد همي رايگان
  • دريغ آن سوار گرانمايه نيز
    که افگنده شد رايگان بر نه چيز
  • نجست از کسي باژ و ساو و خراج
    همي رايگان داشت آن گاه و تاج
  • نداد آن سر پر بها رايگان
    همي تاخت تا آذر ابادگان
  • ديوان خاقاني

  • بوديم گوهري به تو افتاده رايگان
    نشناختي تو قيمت ما از سر جفا
  • عاشق آن است کو به ترک مراد
    هرچه هستي است رايگان بخشد
  • پاي خاکي کن در آکز چشم خونين هر نفس
    گوهر اندر خاک پايت رايگان خواهم فشاند
  • صبح بي منت از براي دلم
    نافه ها داشت رايگان بگشاد
  • خاقاني را هزار گنج است
    يک يک به تو رايگان فرستيم
  • خاک در تو هر آنکه بوسيد
    جز گوهر رايگان نديده است
  • گاهي کبودپوش چو خاک است و همچو خاک
    گنجور رايگان و لگذ خسته عوام
  • اول بيار شير بهاي عروس فقر
    وانگه ببر قباله اقبال رايگان
  • چند چون هدهد تهدد بيني از رنج و عذاب
    تو براي رهنماي ملک پيک رايگان
  • قمري درويش حال بود ز غم خشک مغز
    نسرين کان ديد کرد لخلخه رايگان
  • اين همه گفتم به رايگان نه بر آن طمع
    کافسر زر يابم از عطاي صفاهان
  • تا به ديگ مغز خود خود را مزورها پزند
    ار سرشک نو زرشک رايگان انگيخته
  • در موکبت براي خبر چون کبوتران
    شام و سحر دو نامه بر رايگان شده
  • مرا چشم درد است و گشنيز نيست
    تو را توتيا رايگان مي دهد
  • در جهان کس نيست اندوه جهان کس مخور
    کوس عزلت زن دوال رايگان کس مخور
  • آن يک دو نفس که دارد از عمر
    با شاهد رايگان زند صبح
  • از کيسه سال و مه چو آن پنج
    دزديده رايگان چه باشي
  • دست صبح از عنبر و کافور و مشک
    صد مثلث رايگان آميخته
  • وز مزاج مي به روي خاصگان
    صد دواج رايگان پوشيده اند
  • پيش خاک در تو چشم از در
    صد طويله به رايگان بگسست
  • ليک از آن در خطم که از خط تو
    نافه ها رايگان همي ريزد
  • بهر دستينه رباب از جام و مي
    زر و بسد رايگان برخاسته
  • عارفان اجرام را در راه امر
    هفت پيک رايگان دانسته اند
  • ديوان خواجوي کرماني

  • ببازار او نقد دل چون فرستم
    که قلبست و کس رايگان برنگيرد
  • ديوان رهي معيري

  • موي سپيد را، فلکم رايگان نداد
    اين رشته را به نقد جواني خريده ام
  • ديوان سلمان ساوجي

  • از حلقه دو زلف تو عطارد باد صبح
    بويي به عالمي دهد و رايگان دهد
  • صدگنج شايگان کنم اندر هر آستين
    بهر نثارش از گهر رايگان چشم
  • نسيمي از سر زلفش بيار و جان بستان
    به پايمرد بگويم به رايگان برسان
  • بهاي يک سر مويش، دو عالم مي دهد سلمان!
    هنوزش گر بدست، افتد متاعي رايگان باشد
  • به هندو رايگان افتاد ازو بستان به ترکي ده
    که هندو قدر نشناسد متاع رايگاني را
  • ديوان سنايي

  • اين عجب تر آنکه عشقت رايگان
    چشم من پر لولو خوشاب کرد
  • بلفضولانرا سوي تو راه نبود تا بود
    کبريا در بادبان رايگان آباد تو
  • رايگان اين خبر اي دوست به هر کس ندهند
    مشک گر چند کسادست چنين ارزان نيست
  • وگر کلي موجودات روحاني و جسماني
    ببخشد بر چنين يک بيت حقا رايگان دارد
  • برين خاکدان پر از گرگ تا کي
    کني چون سگان رايگان پاسباني
  • حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • زان همي رايگان بميري تو
    کز پي لقمه در زحيري تو
  • ناگرفته به رشوت از دين نور
    رايگان ديو را شده مزدور
  • دوست گز را نه رايگان دارد
    کو زر و سيم در دهان دارد
  • دشمنش دل نهاد بر کم دل
    بي بها رايگان خورد غم دل
  • تن بد را بهاش جان خواهد
    دل نيک تو رايگان خواهد