167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • نگر همچون دهل مانند هيچي
    در اين معني بگو تا چند پيچي
  • از آندم جان جانم حاصل آمد
    وجود من در اينجا واصل آمد
  • در ايندم گر تو آندم باز بيني
    چو آدم زينت و اعزاز بيني
  • از آندم گشت واصل در حقيقت
    ولي بردار از آن شد کز شريعت
  • نمود اعيان راز شرع اينجا
    نمود آن واصلي در ذات يکتا
  • اگر نقاش بشناسي چو منصور
    شوي در هر دو عالم دوست مشهور
  • اگر نقاش بشناسي فنا گرد
    که تا آئي در اينجا صاحب درد
  • اگر نقاش بشناسي تو در دل
    گشايد مر ترا او راز مشکل
  • تو ديدي در يقين او را معين
    تو کردي راز کل اينجاي روشن
  • عيانست آنچه ميگوئي در اسرار
    ولي کس مي چه داند سر گفتار
  • چو امر ذات پاياني ندارد
    که هر دم صد هزاران در ببارد
  • از آن جوهر که ديدستي در اينجا
    بسي دل آوري از گفت شيدا
  • حقيقت جوهر معني تو ديدي
    در اين قعر بحار جان رسيدي
  • دمادم ميکني نقاش را فاش
    دمادم مي شوي در نقش نقاش
  • بخواهد ريخت خونت ناگهاني
    که او را فاش کردي در معاني
  • بخواهد بيخت خونت همچو منصور
    که در عالم توئي امروز مشهور
  • دم کل ميزني در دمدمه تو
    عجب افکنده اين زمزمه تو
  • دم عيسي تو داري در حقيقت
    که بسپردي ره شرع و طريقت
  • دم عيسي تو داري در معاني
    که مي بخشي حيات جاوداني
  • دم عيسي تو داري در زمان باز
    که گفتستي عيان اندر جهان باز
  • دم عيسي تو داري راز بيچون
    حقيقت دم زدي در عين گردون
  • دمي کز جان جانان يافتستي
    از آن در جزو و کل بشتافتستي
  • ترا زيبد که بود يار ديدي
    حقيقت در بصر دلدار ديدي
  • ترا چون جوهر ذات و صفاتست
    از آن معني ترا آن در صفاتست
  • که يک چيز است جمله در نهاني
    ولي بر هر صفت اينجا معاني
  • توئي يکتاي بي همتا فتادي
    عجب در شور و غوغا فتادي
  • در معني ترا کردست حق باز
    نمودستي حقيقت ديد حق باز
  • در معني ز حيدر داري اينجا
    که از اسرار او برداري اينجا
  • در معني نگه ميدار و خوشباش
    که کردستي همه اسرارها فاش
  • زدي تيري بر اين آماج اينجا
    نمود خويش را در پيش اينجا
  • نهادستي و فارغ از وجودت
    که پيدا شد در اينجا بود بودت
  • از اين گفتار بگذر يکنفس تو
    چو داري در ميان حق نفس تو
  • تو بر خور از نمود خويش اينجا
    نمود خويش را در پيش اينجا
  • يقين بردار و در عين اليقين شو
    حقيقت اولين و آخرين شو
  • در آخر جوي اول ذات بيچون
    که ديدستي خدا را بي چه و چون
  • خدا را ديده اينجا تو در ذات
    شده واصل ابا تو جمله ذرات
  • چو اسرارست و مر چيز دگرنيست
    در اين اسرار جز حق راهبر نيست
  • دورن جان تو راز الهي است
    در اينجا بيشکي راز الهي است
  • از اين دم که تو داري در حقيقت
    مزن دم جز دمي اندر شريعت
  • در اين ره هر که او صاحب قدم نيست
    ره جانش باسرار قدم نيست
  • مرا مقصود بد جانان در ايجا
    حقيقت فاش کرد اسرار اينجا
  • که جانانست و خود چيز ديگر نيست
    بجز او در دل و جان راهبر نيست
  • چو او رهبر بود در عالم جان
    همه پيدا کند مر راز پنهان
  • منم امروز در نزديک جانان
    نمود هر دو عالم راز پنهان
  • منم امروز واصل در نمودار
    که کردم فاش اينجا سر دلدار
  • من اندر وي گمم چون قطره در بحر
    بکرده جملگي ترياک را زهر
  • نصيب عام و خاص اينجا بدادم
    که در اسرار اينجا داد دادم
  • در ايندنيا نه غم دارم نه شادي
    که ديدم جملگي مانند بادي
  • منزه از همه از جان جانان
    شدستم در نمود ذات يکسان
  • دو عالم تابش خورشيد دارد
    دلم در سوي کل اميد دارد