نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
درون جمله ام هم
در
برونم
من آوردم همه من رهنمونم
نمايم راه را ذرات عالم
بر خود
در
عيان اينجا دمادم
همه
در
بود خودشان راه دادم
ز ديد خود دل آگاه دادم
همه
در
بود من کلي فتادند
سر اندر راه من مردم نهادند
بسي آورده ام
در
کن يقين من
که هستم اولين و آخرين من
چو خود بنموده ام خود بوده ام باز
عيان خويش
در
انجام و آغاز
نمايم تا همه اينجا بدانند
همه
در
ديد من حيران بمانند
بچشم سر جمال من نبيند
چه گر بسيار
در
خلوت نشيند
ندارم غير هستم قل هوالله
منم
در
جزو و کل پيداي الله
منم الله و
در
يکتا صفاتم
منم الله و کلي نور ذاتم
منم الله و اندر هر زبانها
کنم
در
وصف خود شرح و بيانها
منم الله و اندر ديده بينا
شدم
در
ديده خود عين الله
منم الله خود
در
خود بديدم
بخود گفتم کلام خود شنيدم
منم الله جوياي عيانند
چرا
در
بود من خود مي ندانند
منم الله و يکتا
در
نمودار
تمامت اندر اينجا سر اسرار
ز ديد ما عجب صادر شدي تو
عجب
در
ديد ما کافر شدي تو
همه
در
ذات ما پيدا نمودي
چو موسي تو يد بيضا نمودي
در
آندم يابي اينجا يافت ما را
که گردي انتها و ابتدا را
دمادم وحدت اينجا فاش گوئي
تو
در
ميدان وحدت همچو گوئي
رخ شاه است پنهاني و پيدا
نمي بايد
در
اينجا عقل شيدا
رخ شاه است اينجا آشکاره
همه
در
روي او دارند نظاره
همه جوياي او، او
در
ميان است
چرا کو آشکارا و نهانست
از اين گونه کسي هرگز نه گفتست
در
اسرار از اينسان کس نسفتست
نمود جان و تن کلي برانداخت
چو خود شد
در
فنا هم خويش بشناخت
يکي ديد و دم از يکي زد اينجا
درون ذات شد
در
ديد يکتا
بسي جان داده است تا جان بديدست
که او را
در
جهان گفت و شنيدست
يکي ديد و دم از يکي زد اينجا
درون ذات شد
در
ديد يکتا
دل عشاق از او اينجا بجوش است
وز او هم بحر اعظم
در
خروش است
ز درد يار درمان ميفزايد
که جان
در
عاقبت جانان نمايد
ز درد يار جمله
در
حجابند
ميان آتش عشق و نهيبند
کسي بايد که
در
دنياي غدار
چو آدم او کشد بسيار آزار
بسي
در
ماتم صورت نشيند
که تا آخر دمي معني گزيند
بمعني او رسد
در
جوهر يار
بسي اينجا کشد او رنج و تيمار
ز سر تا پاي
در
معني بود او
ظهورش تا برون تقوي بود او
نظر
در
جزو و کل يکي شناسد
ز مار جان ستان او کي هراسد
حقيقت ذات يابد
در
صفات او
عيان بيند نمود نور ذات او
تو جان
در
بازي اندر پيش دلدار
کني مرنوش اينجا نيش دلدار
نه آسانست درد عشق
در
دل
کسي اينجا بداند راز مشکل
دم عشق آمده
در
جان جانش
دمادم حق ز حق معبود جانش
بحق ميزد اناالحق تا خدا يافت
در
آن عين فنا جان بقايافت
بدادم داد تا بردم چنين گوي
در
اين ميدان منش بردم يقين گوي
دلم خون گشت تا بنمود پاسخ
ز بعد آن نمودم
در
ميان رخ
رخ او آفتاب عاشقانست
ولي
در
چشم هر کس او نهانست
در
اين خورشيد کو را ديد ديدست
نمود آن کسي اينجا نديدست
منم چون ذره
در
نزديک خورشيد
که خواهم بود اينجا گاه جاويد
حضور دل نمايد بر دل و جان
تو باشي
در
نهاد ذات پنهان
حضور دل محمد(ص) يافت
در
خويش
حجاب جان و دل برداشت از پيش
حضور دل بگفتش من رآني
چو
در
اينجا رسي اين سر بداني
حضور دل حقيقت مصطفي داشت
که
در
خلق و ارادت او صفا داشت
خدا را ديد
در
خود از حقيقت
نمودش حق نمودند از شريعت
صفحه قبل
1
...
1993
1994
1995
1996
1997
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن