نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
بدي کردم
در
اينجا بد مگيرم
ميان اين بلا تو دستگيرم
بدي کردم بنفس خود نهاني
فتادم
در
بلا اکنون تو داني
بدي کردم بپوشان سرم اينجا
که
در
درگاه تو هستيم رسوا
زرسوايي کنون طاقت ندارم
که سر
در
حضرت جانان بر آرم
ز رسوايي مرا طاقت شده طاق
که
در
درگاه تو ماندم چنين عاق
چنين مگذار آدم را دلش خون
بمانده
در
بهشتت زار و محزون
دلم خون شد
در
اين رسوائي خود
که ميدانم که بد کردم همين بد
چنين بازيچه دادم
در
بهشتم
چو ياد تو من از خاطر بهشتم
چو شيطان بود اينجا همچو دشمن
چنين کرد او
در
اينجايم ابامن
ز عجز خويشتن مسکين نمودي
کنون اسرار ما را
در
فزدوي
ترا اين بس بود
در
هر دو عالم
که اين خواري ترا باشد دمادم
ترا اين بس بود
در
عين خاري
بلاي قرب ما پايداري
بلاي قرب ما مي کش
در
اينجا
که خواهي بود زني بس تو به تنها
کنون خواهي بدن اندر بر تو
تو باشي دائما
در
آذر تو
چو خوردي گندم او بد رهنمونت
کنون خواهد بدن
در
بند خونت
کنون جبريل بيرون بر تو آدم
که گستاخي ندارد او
در
ايندم
فتاده هر دو
در
اندوه نايافت
بحالي جبرئيل اينجا و بشتافت
بهر کاري که آيد
در
بر تو
بود الله بيشک رهبر تو
ندارد چاره جبريل اينجا
که تا سازد ترا درمان
در
اينجا
ترا
در
سوي دنيا راه دادست
بسي اندوه بهر تو نهادست
خيالي بود کاينجا مي نمودت
گنه کردي وز خود
در
ربودت
خيالي بود همچون تير بگذشت
ره خود ديد اندر کوه و
در
دشت
بدادي عمر خود بر باد ناگاه
فتادي از سر ره
در
بن چاه
قضا بد از سر تو اينچنين راند
دلت
در
حسرت جنت چنين ماند
بنه تن تا بمالد روزگارت
که هم خواهد بدن
در
دهر کارت
برون شد آدم و حوا ابا او
فتاده هر دو اندر گفت و
در
گو
بهر جائي که آدم ميشد از دور
ز درد عشق بد
در
ظلمت و نور
جدا افتاده و مي نداني
به هر زه مانده
در
دنياي فاني
در
ايندنيا چه خواهي يافت آخر
زماني باش اندر يافت آخر
تو جان ميداني آخر کز کجائي
در
اين دهر فنا کل از کجائي
تو ز آنجائي که جنت
در
بر آن
کجا باشد حقيقت همسر آن
تو از آنجائي که جان جمله زاينجاست
در
آخر عين راز جمله آنجاست
تو از آنجائي که هيچي
در
نگنجد
ملک آنجا بيک حبه نسنجد
تو ز آنجائي که آدم بودش آنجاست
در
آخر عين راز جمله زآنجاست
مقام جان
در
آنجا هست بيشک
نمي گنجد دوئي آنجا بجز يک
يکي باشد
در
آنجا هر چه بيني
اگر تو مرد راهي پيش بيني
جهان جاودان ذاتست تحقيق
ولي هر کس
در
آنجا نيست توفيق
اگر از خود بميري
در
فنا تو
بيابي بود بود ابتدا تو
رها کن جنت و
در
خاک و خون رو
بکش دردي تو زين عالم برون رو
جدا خواهند شد
در
دهر فاني
تو آنگه قدر اين دم بازداني
بدين کن پشت و رويت
در
حق آور
بدنيا هر چه اندر اوست منکر
گرفتارت کند
در
عين زندان
که سجن مومن است اينجاي ويران
تمامت انيا گشتند از او دور
ز ظلمت آشنا گردند
در
نور
همه رنج و بلاي او کشيدند
اگر
در
عاقبت دلدار ديدند
همه دنيا مثال گلخني است
در
اين گلخن دلت چون شاد بنشست
در
اين گلخن که جاي آتش آمد
به پيش انبياء بس ناخوش آمد
گذر کردند از او چون باد
در
دشت
ترا هم عمر همچون باد بگذشت
دريغا
در
گذشتت عمر ناگاه
بماندي خوار تو اندر سر راه
بگورستان نگر آخردمي تو
چو مردان باش دائم
در
غمي تو
بگورستان نگر اي مرد غمناک
ببين آن رويها بنهاده
در
خاک
صفحه قبل
1
...
1991
1992
1993
1994
1995
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن