نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
سرانجامت چنين افتاد داني
که خواهي گشت
در
کشتن تو فاني
اناالحق را ز الحق
در
دو حرفست
چنين معني بشرع اينجا شگرفست
همو گفتست
در
منصور اناالحق
ترا گويد ابي سر کل اناالحق
همان کو گفت بر منصور بادار
بگويد
در
نهاد تو بيکبار
همان کو گفت
در
منصور اناالحق
همان گويد حقيقت ني اناالحق
همان کو گفت هم او باز گويد
در
اينجا گه همه کل راز گويد
همان کو گفت
در
يک ديده باشد
کسي بايد که صاحب ديده باشد
اناالحق از نمود حق عيانست
که اين
در
ذات او راز نهانست
نشان بي نشان گردد
در
اينراز
که او بنمايد اينجا راز حق باز
طريقت بسپر و درياب الحق
چو
در
کلي رسي حق گوي الحق
کساني کين طلب دارند اينجا
نيايد راست آن
در
عين غوغا
کسي مردست همچون او عياني
که گردد او نشان
در
بي نشاني
نشان ذات کلي بي نشاني است
که عاشق
در
نهاد ذات فاني است
چو گردد بي نشان با بود باشد
يقين
در
ديد حق معبود باشد
چو عيسي زنده مير اي زنده پاک
که تا چون خر نماني
در
گو خاک
چو عيسي گر شوي
در
حق مجرد
شوي فارغ تو از هر نيک و هر بد
چو عيسي گر شوي تو روح الله
زني دم همچو او
در
قل هوالله
تو روح الله باشي همجو عيسي
شوي مانند او
در
ذات يکتا
تو روح الله را اينجا نديدي
چه گر عمري
در
اينعالم دويدي
طبيعت دور کن تا جان شوي تو
حقيقت
در
صفت جانان شوي تو
چوعيسي صورت و جان را يکي کن
چو روح الله
در
اعيان يکي کن
بلاکش همچو او گر پايداري
که چون عيسي کنون
در
پاي دارد
بوداو را هميشه عاقبت خير
اگر
در
کعبه باشد او اگر دير
بنزد جان جان هر دو يکي است
بلا را خير
در
حق بيشکي است
نميدانست اينجا سر اينکار
که چون شد
در
بر او ناپديدار
عجائب مانده بد حيران و غمخوار
نظر ميکرد گندم
در
برابر
شده ابليس او را
در
رگ و پوست
بدو ميگفت بين چون جمله از اوست
بخور گندم که اسراريست آدم
که حق بنمايد از تو
در
بعالم
در
آن اسرار چون حيران بماندند
عجائب خوار و سرگردان بماندند
عجب
در
حال ايشان مانده بودند
نه چون ابليس ايشان رانده بودند
چه چاره چون بشد از دست تدبير
ببايد کرد
در
هر کار تاخير
نکردي پيش بيني دل
در
آن کار
فروماندي تو اندر رنج و تيمار
نکردي پيش بيني جان بدادي
بهر زه
در
بلاي دل فتادي
نکردي پيش بيني
در
بلا تو
شدي مانند آدم مبتلا تو
نکردي پيش بيني اول کار
که تا آخر شدي
در
غم گرفتار
نکردي پيش بيني از پس راز
بماندي همچو مرغان
در
تک و تاز
نکردي پيش بيني
در
نظر تو
از آن ماندي چنين زير و زبر تو
بدست خود زدي خود بر سر خود
که خود بودي
در
اينجا رهبر خود
بدست خود تو گندم خورده خود
در
اينجا خويش رسوا کرده خود
تو رسواي جهاني
در
نظاره
چو آدم مي نداري هيچ چاره
در
اين دنياي غداري فتاده
بدست خود تو سر بر باد داده
چو
در
دردي فتادي نيست درمان
مدان اين درد خود ايدوست آسان
چو
در
دردي چنين تو مبتلائي
چو آدم اينزمان عين بلائي
تن اندر حکم و جان اندر کف دست
ستاده
در
بلاي نيستي هست
ز نا فرماني اکنون دور ماندي
بماتم
در
ميان سور ماندي
تمام حوريان از بهرت آدم
در
اينجا خون دل افشان دم دم
ز قول او گنهکاري
در
ايندم
ز من بشنو درست اکنون تو آدم
گنه کارم فتاده
در
چه و گل
که از قولت نبودم آگه دل
مرا از ره ببرد و داوري ساخت
چو مومم ناگاه
در
نار بگداخت
اگر چه من بدي کردم
در
آخر
توئي داناتوئي اول تو آخر
صفحه قبل
1
...
1990
1991
1992
1993
1994
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن