167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • کزيشان جز از نام نشنيده ام
    نه در نامه خسروان ديده ام
  • ازان لشکر روم بگريخت اوي
    به دام بلا در نياويخت اوي
  • به هندوستان در به زاري بمرد
    ز ساسان يکي کودکي ماند خرد
  • چنان ديد در خواب کاتش پرست
    سه آتش ببردي فروزان به دست
  • هرانکس که در خواب دانا بدند
    به هر دانشي بر توانا بدند
  • که با من نسازي بدي در جهان
    نه بر آشکار و نه اندر نهان
  • در گنج بگشاد بابک چو باد
    جوان را ز هرگونه يي کرد شاد
  • همي تاخت پيش اندرون اردشير
    چو نزديک شد در کمان راند تير
  • نگه کرد خندان لب اردشير
    جوان در دل ماه شد جايگير
  • ز بالين ديبا سرش برگرفت
    چو بيدار شد تنگ در بر گرفت
  • کنيزک در گنجها باز کرد
    ز هر گوهري جستن آغاز کرد
  • دو اسپ گرانمايه کرده گزين
    بر آخر چنان بود در زير زين
  • سوي پارس آمد بجويش نهان
    مگوي اين سخن با کسي در جهان
  • هرانکس که بد بابکي در صطخر
    به آگاهي شاه کردند فخر
  • بران مهتران آفرين گستريد
    به دل در ز انديشه کين گستريد
  • که در شهر جهرم بد او پادشا
    جهانديده با داد و فرمانروا
  • در گنج بگشاد و روزي بداد
    سپه بر گرفت و بنه برنهاد
  • گرفتار شد در ميان اردوان
    بداد از پي تاج شيرين روان
  • چه آمد که اين جاي راه تو بود
    که نه در خور خوابگاه تو بود
  • وزان روي پيوسته شد ده به ده
    به ده در يکي نامبردار مه
  • چنان بد که روزي همه همگروه
    نشستند با دوک در پيش کوه
  • چو آن خوب رخ ميوه اندرگزيد
    يکي در ميان کرم آگنده ديد
  • چنان شد که در شهر بي هفتواد
    نگفتي سخن کس به بيداد و داد
  • ازان آگهي مرد شد در نهيب
    بيامد ازان شهر دل با شکيب
  • سپهبد که بودي به مرز اندرون
    به يک چنگ در جنگ کردش زبون