نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
سرو پايت بيفکن تا که اين راز
بداني
در
زمان انجام و آغاز
از آن جامي که مه خوردست
در
ره
شود از تاب او مر جوهر مه
از آن جامي که
در
آب روانست
از آن از عشق او از جان روانست
از آن جامي که
در
کهسار افتاد
يکي قطره زهستي زار افتاد
مئي کان جان بخورده
در
معاني
همي گويد همي راز نهاني
مئي کان سالکان اينجاي خوردند
فتاده
در
ره و وز خود بمردند
ز زير عشق دايم
در
خروش است
ز بحر لامکان اينجا بجوش است
ز زير عشق اين دستان که بنواخت
سر عشاق
در
عالم برافراخت
ز زير عشق عشاق جهان او
همه
در
رقص کردستش جهان او
شب و روزش نبد جز ناله و درد
بمانده
در
ميان دهر او فرد
سماع درد و زير شوق جانش
هميزد
در
درون جان نهانش
همه ذرات من
در
حق رسيدند
نمودجان جان از حق بديدند
همه ذرات من اندر فنا اند
بکلي
در
عيان عين بقا اند
همه ذرات من
در
شوق جانند
کنون افتاده اندر ذوق جانند
همه ذرات من
در
اولين باز
بديده جمله را از آخرين باز
مرا چون وقت کشتن
در
رسيدست
که چشم جانم اينجاحق بديد است
مرا چون محو شد درديدن دوست
يقينم شد که
در
گفتار کل اوست
دل و جان رفت و او مي بينم و بس
بجز او نيست
در
عالم مراکس
دل وجان رفت جانانست تحقيق
مرا
در
داده اينجا گاه توفيق
دل و جان رفت وحق اسرار گفتست
خود او
در
وصال او بسفتست
نمود جمله عشاق من از جان
که
در
من کرده است او راز پنهان
نمود جمله عشاقم من از دل
که بگشودم
در
اين جا راز مشکل
نمود جمله عشاقم
در
آفاق
که از من شور خواهند کرد عشاق
نمود جمله عشاقم که
در
کل
کشيدستم چو آدم من بسي ذل
نمود جمله عشاقم چو آدم
که دارم جنت جانان
در
ايندم
دم من دمدمه
در
عالم انداخت
وجود عاشقان چون شمع بگداخت
دم من ذات دارد
در
صفاتست
يقين داند که او کلي زذاتست
دم من ميزند اينجا اناالحق
نظر هم بين تو
در
تقواي مطلق
دم من هو زند يا هو نديده
نمود لابکل
در
هو بديده
دم من هو زند کو ديد هو است
ز عين ذات
در
الله هو است
دم من هو زند جز هو نديدست
که اينجا گه زلا
در
هو رسيدست
دم من هو زند
در
عشق جانان
نمود صورت اينجا کرده پنهان
منم واصل که کل ديدار ديدم
در
اينجا من عيان يار ديدم
من وياريم و کل پيوسته با هم
دل و جانست و جان و دل
در
ايندم
بهشت روي جانان
در
رخ ماست
که او اسرار گفت و پاسخ ماست
در
اين دنيا مرا شادي از آنست
که مارا سر معني جان جانست
در
اين دنيا بسي زيندم زنندش
ولي مانند احمد کي بدندش
در
اين دنيا جز او ديگر نباشد
چو او پيغامبر و رهبر نباشد
درون جان عطارست تحقيق
که او دارد
در
اينجا راز توفيق
سر وجانم فداي روي او باد
هميشه روي من
در
سوي او باد
چو صيت اوست
در
عالم گرفته
نمود ذات او همدم گرفته
محيط مرکز جانهاست احمد
که او را
در
دو عالم بد مويد
در
آخر کرد اينجا واصلم اوست
همه مقصود کلي حاصلم اوست
عيان بنمود ما را
در
حقيقت
چو حق بسپردمش راه شريعت
از او واصل شو و زوگوي اسرار
در
او شو ناگهي تو ناپديدار
خدا ومصطفا
در
جان نهانند
مرا اين جايگه شرح و بيانند
يکي اندر حقيقت بين تو دلدار
که ميگويد دمادم
در
سخن يار
منم
در
جان و پنهان بود بودم
همه معبود بودم تا که بودم
تو اينجا گه
در
آخر راز ديدي
نمود يار خود را باز ديدي
نمود يار داري
در
فنا باز
ترا مکشوف شد انجام و آغاز
صفحه قبل
1
...
1989
1990
1991
1992
1993
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن