167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • همه روي سرخ و همه موي زرد
    همه در خور جنگ روز نبرد
  • خرد يافته مرد يزدان پرست
    بدو در يکي چشمه گويد که هست
  • گزين کرد زو بارگي ده هزار
    همه چار سال از در کارزار
  • همه هرچ بايد بدو در فراخ
    پر از باغ و ميدان و ايوان و کاخ
  • يکي زان تو برگير و در پيش باش
    نگهبان جان و تن خويش باش
  • ازو يک رش انگشت و آهن يکي
    پراگنده مس در ميان اندکي
  • فتاده فروغ ستاره در آب
    ز گوهر همه خانه چون آفتاب
  • همه بوم و بر باغ آباد بود
    در مردم از خرمي شاد بود
  • ز خاور برو تا در باختر
    ز فرمان ما کس نجويد گذر
  • سکندر بدو گفت پوزش مکن
    مران پيش فغفور زين در سخن
  • برفتند با هديه و با نثار
    ز حلوان سران تا در شهريار
  • زبرجد يکي جام بودش به گنج
    همان در ناسفته هفتاد و پنج
  • ازان پس چنين گفت کاي شهريار
    هميشه بدي در جهان نامدار
  • ازو هرک پيري بد و نام داشت
    پر از در زرين يکي جام داشت
  • همه مرگ راييم تا زنده ايم
    به بيچارگي در سرافگنده ايم
  • و ديگر که چون اندر ايران سپاه
    نباشد همان شاه در پيش گاه
  • ببردند هم در زمان نزد شاه
    بدو کرد شاه از شگفتي نگاه
  • ز اخترشناسان بپرسيد و گفت
    که گر هيچ ماند سخن در نهفت
  • مرا مرده در خاک مصر آگنيد
    ز گفتار من هيچ مپراگنيد
  • تو فرزند خوانش نه داماد من
    بدو تازه کن در جهان ياد من
  • در و بند تابوت ما را به قير
    بگيرند و کافور و مشک و عبير
  • نماني همي در سراي سپنج
    چه يازي به تخت و چه نازي به گنج
  • اگر بشنويد آنچ گويم درست
    سکندر در آن خاک ريزد که رست
  • چو بودم جوان در برم داشتي
    به پيري چرا خوار بگذاشتي
  • گسسته شود در جهان کام اوي
    نخواند به گيتي کسي نام اوي