167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • جمله غواصند در درياي وحدت لاجرم
    گرچه بسيارند ليکن در صفت يک گوهرند
  • هر که در عشقش چو تير راست شد
    چون کمان زه در گلويش مي کند
  • عقل کل در حسن او مدهوش شد
    کز لبش در باده افيون مي کند
  • چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند
    هزار فتنه و آشوب در جهان فکند
  • طره مشکينش تابي در فلک مي آورد
    پسته شيرينش شوري در جهان مي افکند
  • ماه رويا همه اسير تو اند
    چند در شيب و در فراز آيند
  • هم در کنار عرش سرافراز مي شوند
    هم در ميان بحر نگونسار مي روند
  • هم در سلوک گام به تدريج مي نهند
    هم در طريق عشق به هنجار مي روند
  • در جوش و در خروش از آنند روز و شب
    کز تنگناي پرده پندار مي روند
  • چون به تاريکي در است آب حيات
    گنج وحدت در بن چاهت دهند
  • خورشيد وحدتند ولي در مقام فقر
    در پيش ذره اي همه دريوزه گر زيند
  • چون آفتاب اگرچه بلندند در صفت
    چون سايه فتاده از در بدر زيند
  • تا تو در بحري ندارد کار نور
    بحر در تو نور کار اينجا بود
  • همي تا حلقه اي در زلف دادي
    سر مردان کامل در کنب بود
  • در گذر از کون تا تاب آوري
    خود که را در کون تاب آن بود
  • در پيش چنان جمال يکدم
    در هر دو جهان که را امان بود
  • گر تو را در عشق دين و دل نماند
    اين چنين در عشق بسياري بود
  • هيچکس را در آفرينش حق
    در شکر اين همه نمک نبود
  • با لب لعلت سخن در جان رود
    با سر زلف تو در ايمان رود
  • در ملت مسيح روا نيست عاشقي
    او عاشق از چه بود و چرا در بلا فزود
  • کي بود آخر که بادي در رسد
    در خم آن طره ميگون جهد
  • در آينه روي خويش مي بيند
    در دام هواي کس نمي آيد
  • چون در قعر است در وصل تو
    جز بر سر آب خس نمي آيد
  • در دهن مار نفس در بن چاه است
    هر که درين راه جاه و مال نمايد
  • در کار اگر تمامي در نه قدم درين ره
    کاحوال ناتمامان بس زار مي نمايد
  • چو دريا چشم من زان گشت در عشق
    که درجت در مکنون مي نمايد
  • گم نيارد گشت در دريا دمي
    هر که در قطره هويدا شد پديد
  • در احد چون اسم ما يک جلوه کرد
    در عدد بنگر چه اسما شد پديد
  • ياران همه مشتاقند در آرزوي يک دم
    مي در فکن اي ساقي از مست نپرهيزيد
  • بحر چون محوست، موجش در خطر
    بحر را در ديده پا و سر رسيد
  • کي بيايد بي نهايت در بصر
    در خطر صد با خطر مبصر رسيد
  • درد کو تا در دوا خواهم رسيد
    خوت کو تا در رجا خواهم رسيد
  • چو در وادي عشقت راه دادند
    در آن وادي به سر مي رو قلم وار
  • زماني شهد مي پوشيد در زهر
    زماني گل نهان مي کرد در خار
  • گر ز سر عشق او داري خبر
    جان بده در عشق و در جانان نگر
  • تن فرو ده آب در هاون مکوب
    در قفس تا کي کني باد اي پسر
  • فتادم در ميان دردنوشان
    نهادم زهد و قرائي به در باز
  • کي در تو رسد کسي که جاويد
    در راه تو ماند مرد و زن باز
  • تا کي باشم من شکسته
    در باديه تو در تک و تاز
  • اي جان تو در اشتياق مي سوز
    وي ديده در انتظار مي ساز
  • در مجلس کم زنان قدح نوش
    در خلوت عاشقان طرب ساز
  • باز در هر جهان هزار جهان
    مي شود کشف در نشيب و فراز
  • چند جويي در جهان ياري ز کس
    يک کست در هر دو عالم يار بس
  • دلبر تو دايما بر در دل حاضر است
    رو در دل برگشاي حاضر و بيدار باش
  • در يک قدم اين جهان و آن نيز
    بگذار جهان و در جهان باش
  • اي دل به ميان اين سخن در
    ماننده مرده در کفن باش
  • فريد چون ز لب لعل او سخن گويد
    نثار در و گهر در سخن وري رسدش
  • چو سر در کار و جان در يار بازي
    خوشي خويش ازين خوشتر مينديش
  • در ششدر خاک و خون فتاده
    در وصف تو عقل حکمت انديش
  • در عالم عشق عاشقان را
    قربان شدن است در رهت کيش