نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.17 ثانیه یافت شد.
شاهنامه فردوسي
نبستند بر ما
در
آسمان
بپايان رسد هر بد بدگمان
اگر کشته آييم
در
کارزار
نکوهش نيابيم از شهريار
برفت از
در
شاه ايران سپاه
بياري بيامد بدين رزمگاه
يک امروز
در
جنگ ياري کنيد
برين دشمنان کامگاري کنيد
بمي
در
همي تيغ بازي کند
ميان يلان سرفرازي کند
ببندم
در
کينه بر کشورت
بجوشن نپوشيد بايد برت
در
آشتي جويد اکنون همي
نيارد نشستن بهامون همي
سرافراز را
در
ميان آورند
تنومند را جان زيان آورند
بايران سزاوار کيخسروست
که او
در
جهان شهريار نوست
سرانجام زان لشکر بيشمار
سواري نماند از
در
کارزار
در
دژ ببستند وز باره تيز
برآمد خروشيدن رستخيز
چنين داد پاسخ بافراسياب
که
در
جنگ چندين نبايد شتاب
گرفتش بآغوش
در
شاه تنگ
چنين تا برآمد زماني درنگ
برو بافته گوهر شاهوار
چنانچون بود
در
خور شهريار
در
گنج بگشاد شاه جهان
گرانمايه چيزي که بودش نهان
که بر
در
بپايند ارمانيان
سر مرز توران و ايرانيان
يکي خوان زرين بفرمود شاه
ک بنهاد گنجور
در
پيشگاه
مرا ناگهان
در
عماري نشاند
بران خوب چهره فسوني بخواند
زمين چادر سبز
در
پوشدا
هوا بر گلان زار بخروشدا
چو
در
جام کيخسرو ايدون نمود
سوي پهلوانم دوانيد زود
بيارمش زان بند تاريک چاه
نشانمش با شاه
در
پيشگاه
در
باغ بگشاد سالار بار
نشستنگهي بود بس شاهوار
بمي دست بردند با شهريار
گشاده بشادي
در
نوبهار
درخت بزرگي و گنج وفا
در
رادمردي و بند بلا
برفت از
در
شاه با لشکرش
بسي آفرين خواند برکشورش
بفرمود تا خوردني هرچ بود
نهادند
در
پيش درويش زود
بينداخت
در
بيشه شهر چين
بلرزيد ازان سنگ روي زمين
گرانمايه اسبان و زين پلنگ
نشانده گهر
در
جناغ خدنگ
بزد ناي رويين بدرگاه شاه
بجوشيد
در
شهر توران سپاه
بيک روي جستن بلندي سزاست
اگر
در
ميان دم اژدهاست
در
دانش و آنگهي راستي
گرين دو نيابي روان کاستي
يکي ژرف درياست بن ناپديد
در
گنج رازش ندارد کليد
ز ترکان وز چين هزاران هزار
کمربستگان از
در
کارزار
سوي مرز خوارزم پنجه هزار
کمربسته رفت از
در
کارزار
دو هفته برآمد بفرمان شاه
بجنبيد
در
پادشاهي سپاه
وزان ژنده پيلان جنگي چهار
بياراسته از
در
شهريار
سپهدار گودرزشان
در
ميان
درفش از برش سايه کاويان
شما هم بکردار روباه پير
ببيشه
در
از بيم نخچيرگير
چو
در
پيش من برگشادي زبان
بدانستم از آشکارت نهان
چنان بد کزين لشکر رنامدار
سواري نبود از
در
کارزار
نهادند پيمان که با ترجمان
نباشند
در
چيرگي بدگمان
بياورد پس جامه زرنگار
چنانچون بود از
در
شهريار
دگر موليان تا
در
بدخشان
همينست ازين پادشاهي نشان
بپردازم اين تا
در
هندوان
نداريم تاريک ازين پس روان
همه دستهاشان فروماند پست
در
زور يزدان بريشان ببست
ز پيمان نگردند ايرانيان
ازين
در
کنون نيست بيم زيان
فروجست بيژن ز شبرنگ زود
گرفتش بآغوش
در
تنگ زود
ستايش کنان پهلوان سپاه
بيامد بغلتيد
در
پيش شاه
نهاد اندرو تختهاي گران
چنانچون بود
در
خور مهتران
بدين داستان
در
ببارم همي
بسنگ اندرون لاله کارم همي
نبودي بهر پادشاهي روا
نشستن مگر بر
در
پادشا
ازان نامور خسرو سرکشان
چنين بود
در
پادشاهي نشان
برآورده
در
کندز آتشکده
همه زند و استا بزر آژده
بفرمودتا
در
بخارا بود
بپشت پدر کوه خارا بود
ز ترکان سواران کين صدهزار
همه نامجوي از
در
کارزار
مرا آرزو جنگ کيخسروست
که او
در
جهان شهريار نوست
سپاه تو
در
زينهار منند
همه مهترانند و يار منند
ز گردان شمشيرزن سي هزار
بياورد جهن از
در
کارزار
سواران جنگاوران سي هزار
گزيده همه از
در
کارزار
برفتند و سالارشان گستهم
که
در
جنگ شيران نبودي دژم
طلايه فرستاد و کارآگهان
بدان تا نماند بدي
در
نهان
که ما
در
بيابان خبر يافتيم
بدان آگهي تيز بشتافتيم
کنونش گمان آنک ما نشنويم
چنين کار
در
جنگ کيخسرويم
نوندي برافگند هم
در
زمان
فرستاد نزديک رستم دمان
ز گفتار ايرانيان پس خبر
بکيخسرو آمد همه
در
بدر
ترا شهريارا جز اينست جاي
نماند کسي
در
سپنجي سراي
ازان پس بلشکر بفرمود شاه
گشادن
در
گنج توران سپاه
همانا که افگنده شد صد هزار
بگلزريون
در
يکي کارزار
بکنده
در
افتاد چندي سوار
بپيچيد ديگر سر از کارزار
زخويشان شايسته مردي هزار
بنزديک او بود
در
کارزار
سپه چون نگه کرد
در
قلبگاه
نديدند جايي درفش سياه
بفرمود تا تخت زرين نهند
بخيمه
در
آرايش چين نهند
همه
در
عماري براه آوردند
ز ايوان بميدان شاه آوردند
بياراستند از
در
جهن جاي
خورش با پرستنده و رهنماي
بداند که گيتي برو بگذرد
نگردد بگرد
در
بي خرد
همي گفت کيخسرو اي شهريار
مراماندي
در
جهان يادگار
بهر شهر
در
نامور مهتري
بماندي سرافراز بالشکري
بايوانها تخت زرين نهاد
بخانه
در
آرايش چين نهاد
نشستند
در
گلشن زرنگار
بزرگان پرمايه با شهريار
بدو ماندکاوس کي
در
شگفت
ز کردارش اندازه ها برگرفت
بهشتم
در
گنج بگشاد شاه
همي ساخت آن رنج راپايگاه
بيک ماه
در
آذرابادگان
ببودند شاهان و آزادگان
زکوه اندر آمد بهنگام خواب
بديد آن
در
هنگ افراسياب
بفرمود تا روزبانان
در
برفتند باتيغ و گيلي سپر
ببست آن
در
بارگاه کيان
خروشان بيامد گشاده ميان
بياريد زين
در
يکي انجمن
بايران خراميد با خويشتن
بهمسيايگي داور پاک جاي
بيابي بدين تيرگي
در
مپاي
شهنشاه چون روي ايشان بديد
بپرده
در
آواي رستم شنيد
که گفتار تلخست با راستي
ببندد بتلخي
در
کاستي
بايرانيان بخشم اين خواسته
سليح و
در
گنج آراسته
همه پيش يزدان ستايش کنيم
بآتشکده
در
نيايش کنيم
که چونين شگفتي نبيند کسي
وگر
در
زمانه بماند بسي
جهان آفرين را ستايش گرفت
نيايش ورا
در
فزايش گرفت
گرفتند مر يکدگر را کنار
نشستند شادان
در
آن مرغزار
ورا تنگ لهراسپ
در
برگرفت
بدان پوزش آرايش اندر گرفت
پرستنده گفت اهرن پيلتن
بيامد به
در
با يکي انجمن
چو بر
در
چنين اژدها باشدش
ازيرا منش بابها باشدش
بيامد ورا تنگ
در
برگرفت
سخنهاي ديرينه اندر گرفت
در
آيين پيشينيان منگريد
برين سايه سروبن بگذريد
چگونه بود
در
ميان آشتي
وليکن مرا بود پنداشتي
صفحه قبل
1
...
197
198
199
200
201
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن