167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • نهان شو در نمود عشق اينجا
    که تا بيني نمود عشق اينجا
  • نهان شو در بلائي دل مياميز
    اگر مرد رهي با عشق مستيز
  • نهان شو تا عيان اصل بيني
    دمادم در نهادت وصل بيني
  • نهان شود تا تو جان با آشکاره
    ببيني در زمان اين جا ستاره
  • اگر از وصل او خواهي نشاني
    ز من بشنو در اينجا گه بياني
  • اگر از وصول او آزاد گردي
    در اينجا بي نشان چون بادگردي
  • ز وصلش جمله حيرانند ومدهوش
    ز خود در بسته و با عقل خاموش
  • ز وصلش بنگر ايشانرا يقين تو
    همه در تست گردان باز بين تو
  • ز وصلش جملگي نابود گردند
    در آن نابود کل معبود گردند
  • بقاي جاودان ديدم رخ يار
    رها کردم در اينجا پنج با چار
  • بقاي جاودان درياب در خود
    که فارغ دل شوي از نيک و زبد
  • بقاي جاودان ديدم ز اعيان
    شده در ديد يار خويش پنهان
  • دراين سر انبيا ديدند بلايش
    در آن جا يافتند بيشک لقايش
  • دراين سر ماتم است اينجا دمادم
    در آن سر نيست چيزي جز که آدم
  • در اين سر کن تو حاصل آن سري را
    که گفتست اين بيان شيخ سري را
  • از آن سر آمدند ذرات اينجا
    در اينجا گه شدند بيشک هويدا
  • از آن سر آمدي در عين اين خاک
    نديدي جوهر اعيان افلاک
  • از آن سر آمدي اي خفته در خواب
    زماني کرد بيدار و تو درياب
  • از آن سر آمدي و جان جانت
    در اينجا گاه هست اکنون عيانت
  • خبر داري که در فرياد و سوزم
    بپايان آمدم شب گشت روزم
  • خبر داري که در اندوه و دردم
    عيان بنماي تا من شاد گردم
  • خبر داري که در وصلت چسانم
    که هر شب آه بر گردون رسانم
  • بلاي عشق قربت بر کشيدم
    که تا در عاقبت رويت بديدم
  • بلاي عشق قربت در نهادم
    نهادي و من اينجا داد دادم
  • بلاي عشق و قربت يافتم من
    در اينجا گاه دولت يافتم من
  • بلاي عشق و قربت در وجودم
    خود اينجا من عيان بود بودم
  • بلاي عشق قربت در دل او يافت
    بسوي لامکان آنگاه بشتافت
  • طلب کن گر بديدي تو در اينجا
    عيان دوست اي پيوسته شيدا
  • ز شيدائي نيابي عقل کل تو
    بماني دائما در عين ذل تو
  • ز شيدائي نيابي راز جانان
    بماني تا ابد در خويش پنهان
  • ز شيدائي دلت ناچيز داري
    از آن مسکن تو در دهليز داري
  • ز شيدائي نديدي هيچ اينجا
    بر دستي در ده دمي باش رسوا
  • چنان آهسته بودند اندر اينراه
    هميشه با ادب در حضرت شاه
  • نميگنجد در اينجا دامن تر
    کسي بايد که باشد پيش دلبر
  • ز نقش بي نشاني در فنا باش
    که تا گردد ترا اسرارها فاش
  • در اين گنجست جاي اژدهائي
    حذر کن تا نبيني زو بلائي
  • در اين گنجست گوهرهاي اسرار
    نمي آيد بهر کس آن پديدار
  • تو گر اين گنج ميخواهي که بيني
    چرا در بند خود دائم چنيني
  • در اين گنج تو اسرار عيانست
    کنون اين گنج از ديده نهانست
  • همه مردان در اينجا گنج ديدند
    وي کلي بلا ورنج ديدند
  • طلسم آدم شکست و گنج بنمود
    وگرنه گنج در اول نهان بود
  • طلسم آدم شکست و بود آدم
    حقيقت گشت گنج او در اين دم
  • زگنج ذات گر بوئي بري باز
    در اين ميدان کل گوئي مر اين راز
  • از آنجا چون برآمد ني کمر بست
    در اسرار معاني راز پيوست
  • که ميگويد چه ميگويد نهان ني
    که او در چاه تن خورده است از آن مي
  • از آن مي خورد ني دريافت بوئي
    همي گويد عيان در گفتگوئي
  • از آن مي خورد ني تا زخم خوردست
    در اين عالم بسي فرياد کردست
  • ز درد آدم اينجا اوست نالان
    از آن در چرخ بين صاحب وصالان
  • کسي کو درد دارد در دم ني
    نهاني بشنود اسرار از وي
  • چو ني باش اندر اينجامرهم جان
    بزن دمها تو در اسرار اعيان