167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • چو خامش بود جان شرمست و بس
    چنو در زمانه نديدست کس
  • بدو گفت رومي که اي شهريار
    در ايوان چنو کس نبيند نگار
  • چو شاه جهان نامه هاشان بخواند
    ز گفتارشان در شگفتي بماند
  • نيازارد او را کسي زين سپس
    ازو در جهان يافتم داد و بس
  • در گنج بي رنج بگشاد شاه
    گزين کرد ازان ياره و تاج و گاه
  • که اين را به اندامها در بمال
    سرون و ميان و بر و پشت و يال
  • خرد بايد و دانش و راستي
    که کژي بکوبد در کاستي
  • بخوردند آب از پي خرمي
    ز خوردن نيامد بدو در کمي
  • گر او را ز دستور بد بد رسيد
    چرا شد خرد در سرت ناپديد
  • تو در جنگ چندين دليري مکن
    که با مات کوتاه باشد سخن
  • بدان تا پس پشت او زين گروه
    در و دشت گردد به کردار کوه
  • چو آگاه شد فور کامد سپاه
    گزين کرد جاي از در رزمگاه
  • سپاهي کشيدند بر چار ميل
    پس پشت گردان و در پيش پيل
  • چنين است رسم سراي سپنج
    بخواهد که ماني بدو در به رنج
  • سر تخت شاهي بدو داد و گفت
    که دينار هرگز مکن در نهفت
  • به تن کودکان را نماندش روان
    نماندند زان تخمه کس در جهان
  • زني بود در اندلس شهريار
    خردمند و با لشکري بي شمار
  • چو قيدافه چهر سکندر بديد
    غمي گشت و بنهفت و دم در کشيد
  • به راي و به گفتار نيکي گمان
    نبيني به مانند او در جهان
  • گر از گنج پرسي خود اندازه نيست
    سخنهاي او در جهان تازه نيست
  • چو قيدافه آن نامه او بخواند
    ز گفتار او در شگفتي بماند
  • يکي گنج در پيش هر مهتري
    چو آيد ازين مرز با لشکري
  • سکندر به پيش اندرون با کمر
    گشاده درچاره و بسته در
  • اسيرم کنون در کف شهرگير
    روان خسته از اختر و تن به تير
  • که قيدافه پاکدل را بگوي
    که جز راستي در زمانه مجوي