167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • شب و روز از حسد اينجا چنان بود
    که همچون موم در آتش نهان بود
  • شب و روز از حسد چاره همي کرد
    بسي در ذره نظاره همي کرد
  • اگر چه خرد بد حق بد بزرگيش
    نمي گنجيد در جنت چو خورديش
  • برفت و در دهان مار پنهان
    شد آن ملعون پر از مکر و دستان
  • چو چاره نيست کاينجا کار رفتست
    قضا در نکته پرگار رفتست
  • قضا پوشيده کرده چشم ايشان
    در اين معني کجا آيد به آسان
  • اسير او شدي در هشت جنت
    که تا ويران کند هم جان و تنت
  • اسير او شدي شد در بهشتت
    که تا ويران کند بوم سرشتت
  • چو شد کارت تبه آدم نباشي
    در اين جنات حق همدم نباشي
  • بصورت در نگر تا راز يابي
    تو گم کردي و هم تو باز يابي
  • بصورت در نگر ترکيب صورت
    که معني داري و انواع نورت
  • تو داري صورت و معني ابليس
    کند هر لحظه در ذات تلبيس
  • اسير او شدي در هشت جنت
    که تا ويران کند هم جان و تنت
  • تفرج کرد همچون اولين او
    ز بهر جان آدم در کمين او
  • ز احوال مني آگاه يارب
    که در اندوه و رنج و محنت و تب
  • ز درد من تو داري آگهي بس
    در اين محنت مرا فريادي رس
  • رها کن تا قضاي تو ببيند
    در اين شادي بلاي تو ببيند
  • که آدم گندمت اينجاي خورد او
    در اين اسرار تو ماتم ببرد او
  • مرنجانم در اينجا گه بزاري
    که تا آدم خورد گندم بخواري
  • تو داري سلطنت امروز اينجا
    توئي در جزو و کل فيروز اينجا
  • توئي حق مر ترا دانسته ام کل
    چرا افتاده در عين اين ذل
  • همه لذات بهر تست و جنات
    خوشي ميدار خون در عين لذات
  • بهر سوئي که آدم شد در آنجا
    دمادم رسته ميشد آن از آنجا
  • بهر جائي که آدم ساخت مسکن
    برستي در زمان في الحال گلشن
  • در اين جنات به زين تو نبيني
    بشيريني از اين لذات بيني
  • مگو هرگز دگر اين سر به پيشم
    که من با حق چنان در قول خويشم
  • که گر جانم رود از تن در آندم
    نخواهد خوردن اينجا گندم آدم
  • خدا با تست تو هم با خدائي
    دوئي اينجا نگنجد در خدائي
  • چه باشد گر خوري در حضرت من
    که تو داري نمود قدرت من
  • در ين قربت تو فرمانم ببردي
    مرا اين گندم بقول ما نخوردي
  • عجائب ماند آدم گشت حيران
    در اين اسرار بود او راز پنهان
  • قضا بد رفته آدم را در آنراز
    که بتواند که گرداند قضا باز
  • نداند راز سر حق تعالي
    که جمله مخفيست در سر الا
  • اگر دانا و گر نادان فتادي
    ز لا در لااله اعيان فتادي
  • بلاي قرب کش در باز جانت
    که تا يابي لقاي جاودانت
  • بلاي قرب کش در بود الله
    که اين باشد عيان مقصود الله
  • بلاي قرب ابراهيم از آتش
    بديد و خوش در او خفتيد خوشخوش
  • بلا ديد و لقاي جاوداني
    ز حق دريافت اينجا در معاني
  • بلا ديد و سعادت يار او بود
    گر چه جهل در انکار او بود
  • لقا او ديد کو خاتم عيان داشت
    در اينجا او نمود جان جان داشت
  • محمد(ص) با علي اسرار ذاتند
    که اعيان گشته در نور صفاتند
  • شما در ديد برتر از سمائيد
    که ما را هر دم اينجا پيشوائيد
  • ز ياد دوست دائم در بقا باش
    چو آيينه درون با صفا باش
  • بسي يادش کن اندر جان و در دل
    که او بگشايدت مر راز مشکل
  • حقيقت شرع بنمايد ره راست
    که ديد حق در اينجا گاه يکتاست
  • حقيقت نور قرآن نور شرعست
    که در جان نور او را اصل و فرعست
  • نمي بيني تو او را از حقايق
    فروماندي تو در عين دقايق
  • نديدي يار اندر عين ديده
    که ماندستي تو در راز شنيده
  • تو در تقليد اکنون باز ماندي
    چو اندر آذري و آز ماندي
  • تو از تقليد خيري مي نيابي
    چو جديي در کهستان ميشتايي