نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
قدم تا سر همه نور الهي
در
او پيدا همه سر الهي
دو چشم نرگسين مانند بادام
ولي
در
راه معني او بده دام
ز اوج عزت غم بي صفاتش
نمودار آمده
در
عين ذاتش
صفاتش بي صفت
در
عالم دل
ولي صورت بمعني گشته حاصل
ولي
در
عين هستي جان جان بود
که از ديدار آدم او نهان بود
ولي آدم چنان بد
در
جلالش
که اينجا مينمود از دل خيالش
ز بيهوشي چنان ميديد
در
خويش
حجابش ناگهي برداشت از پيش
حقيقت ديد جان و دل نشسته
در
غم را بر آدم ببسته
حقيقت جان و دل آمد
در
آنجا
ز يکتا و دوئي گشته هويدا
حقيقت ديد حوا را بر خود
که او بد
در
عيانش رهبر خود
حقيقت ديد حوا آشکاره
ز صنع خود
در
او کردش نظاره
حقيقت ديد او را جوهر دل
نمود عشق او چون آب
در
گل
و گر مه آيد از خورشيد پيدا
نمايد چون هلالي
در
مصفا
مه نو بود و خورشيد حقيقي
که گردد
در
بهشت جا رفيقي
شود پيدا ز هم خورشيد و مه
در
اگر مردي از اين معني بمگذر
حيقت دان که دنيا بوستانست
ولي آنسر
در
او ميوه عيانست
در
اين جنت که بيرون وي آيد
حقيقت عين گردون وي آيد
از اوبگذر هوا را مي بمان تو
که هستي
در
بهشت جاودان تو
ز تو پيدا شده اينجاي حوا
هوا بگذار و شو
در
عين دريا
بمانده
در
هوائي و چگويم
دواي دردت اي نادان چه جويم
هوا بگذار و يکدم بي هوا باش
چو مردان
در
جهان عين خدا باش
سقط باشد
در
اينجا آنچه خامند
حکيمان ميوه هاي خوش طعامند
حکيمان ميوه نغزند و شيرين
که از آن است
در
اين باغ تمکين
حکيمان گرچه بسيارند
در
دهر
کجا ترياک دانند کرد مر زهر
حکيمي نيست تا دردم بگويم
برش
در
عشق من چاره بجويم
چو درد عشق
در
جان بود جانان
حقيقت دردشد اينجاي درمان
ز درد عشق جانها مبتلا شد
همه جانها
در
اين عين بلا شد
مجو درمان اگر مردي
در
اين درد
ميان جان و دل بنشين دمي فرد
ميان جان تو داري عين درمان
دل خود از بلاي
در
برهان
ميان جان نظر کن سر بيچون
که گردانست
در
وي چرخ گردون
تو پنداري که
در
عين بهشتي
خدا يکباره از خاطر بهشتي
تو پنداري که
در
عين جناني
از آن اينجا يقين چيزي نداني
تو پنداري که پندارت غلط شد
از آن بود و
در
اينجا چون سقط شد
تو پنداري که اينجا بازماني
که ناداني يقين
در
دهر فاني
ز دانائي چنين
در
بند خويشي
از آن جان و دلت پيوسته ريشي
زدانائي بماندي
در
تک و تاز
برو وين حرف از گردن بينداز
ز دانائي بمانده زار ومجروح
نمي يابي
در
اينجا قوت روح
چو آدم آنچنان صورت عيان ديد
ز شادي
در
ميان يکدم بنازيد
چو حوا ديد پيش خود نشسته
در
غمها بروي او ببسته
ستاده جبرئيل و جمله حوران
همه
در
پيش آدم با قصوران
توئي دانا و رحماني چگويم
در
اين ميدان که سرگردان چو گويم
تو آوردي
در
اينجا سر بيچون
نميدانم که اين احوال مر چون
تعالي الله که آدم گشت حيران
جلالش را
در
اينجا وصف نتوان
تعالي الله که آدم آفريدي
و را
در
عين جنت آوريدي
حجابم اين زمان برداشتي باز
که ديدم من
در
اين انجام و آغاز
جمال يار روح جان فروزست
که
در
جنات جانم رخ نمودست
جمال يار ديدم رايگاني
تو گويائي
در
اين شرح و معاني
شدست آدم
در
اين جنات بيهوش
زبان اينجا نيارم کرد خاموش
دل و جان واله و حيران چه گويم
در
اينجاگاه اي جانان چه گويم
بگو تا چند چند گوئي
در
بهشتم
که من تخم شما اينجا بکشتم
صفحه قبل
1
...
1982
1983
1984
1985
1986
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن