نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
تو لعنت کردي و رحمت گزيدم
که
در
رحمت منش لعنت بديدم
مرا از رايگان کردي تو پيدا
شدم
در
کوي تو مسکين و رسوا
بفضل خود ببخشم
در
جهانت
که رحمت يافتم هر دو جهانت
تو شاهي وهمه
در
تو اسيرند
نميري و همه پيش تو ميرند
ترا ديدم همه تصديق و رحمت
نميگنجيد
در
ذات تو لعنت
حقيقت نيست جز ذاتت
در
اسرار
چه باشد لعنت اينجا مرد ستار
صفاتت لامکان و من مکانم
که راز تو
در
آن باشد عيانم
بجز تو من نديدم هيچ غيري
ز دورت
در
تو ما را بود سيري
تو بستي نقش آدم
در
نمودت
شده بيدار اينجا بود بودت
بهم پيوسته شد تا فاش ديدي
حقيقت
در
عيان نقاش ديدي
ز ذاتت
در
صفات فعل مطلق
نمودي بودي آدم را تو الحق
همه علم من و حکمت تو بودي
مرا اندر بهانه
در
ربودي
نبد آدم که ديدم ذات پاکت
تجلي فعل گشته
در
صفاتت
يقين دانستم اسرارت
در
اينجا
چو ديدم آدم از ذاتت هويدا
به علم اندر ملائک گشتم
تمامت نام و ننگم
در
نوشتم
ز معدن روشنم شد
در
معاني
که پيدا گشته از راز نهاني
ز خود بيني شدم
در
عين لعنت
ولي آخر کني بر جمله رحمت
اگر خواهي ببخشي مر مرا بخش
که ذات پاک تو نيکست
در
نقش
که
در
کوي تو باشم لعنتي من
کنم هر لحظه بيحرمتي من
کسي کو مر ترا بگزيده باشد
در
اول عزت تو ديده باشد
به آخر چون کند خود را بخواري
کند
در
عشق لعنت پايداري
چو من کردم سجود شيب وبالا
بسي رفعت مرا دادي تو
در
لا
کسي کز تو چنين عزت بديداست
کنون
در
طوق لعنت ناپديد است
چو ابليس ار تو مردي حق بشناس
ز لعنت
در
نمود عشق مهراس
اگر مانند شيطان رهبري تو
قدم
در
کفر و لعنت بسپري تو
در
اينره هر زمان صد کفر و دينست
گهي عين گمان گاهي يقين است
در
اينجا هر زمان عين بلا راست
مثال شاهدان کربلا راست
در
اين وادي دل و جان کن تو ايثار
که جانانت شود بيشک خريدار
که شيطان اصل خود
در
فرع دريافت
عيان لعنت اندر شرع دريافت
شود پيدا جمال بي نشاني
نمايد بود کل
در
تو نهاني
همه ذرات
در
تو جمع گشته
بصر بگشاده اند و شمع گشته
بتو حيران شده تو خود نداني
چو ايشان
در
خودت حيران بماني
طلبکار تواند و
در
تو هستند
ز جام عشق تو ذرات مستند
همه پيدا شده
در
جوهر يار
از او خود کرده اينجا گه پديدار
همو ما را
در
اينجا رهنمون کرد
نمود عشق خود اينجا فزون کرد
نمود خود نمود جمله مائيم
که
در
نار و هوا هم خاک و مائيم
همه
در
جوهريم و بانشانيم
که پيدا آمديم و بي نشانيم
درون خانه معشوقست درياب
زبانت گوش کن جانت
در
اين باب
بعقل اين سر نداني تابداني
که او پيداست
در
جانت نهاني
گرفته يار تو اينجاي
در
بر
ز گفت حق بحق اينجاست رهبر
چرا بر نقش اينجا غره باشي
تو خورشيدي چرا
در
ذره باشي
تو هستي
در
نشان و بي نشاني
کنون جاني و اين دم جان جاني
چرا
در
نقش جانان مي نبيني
که چون نقشت شود جانان نبيني
چرا
در
نقش مغروري چو ابليس
چرا چندين کني اي دوست تلبيس
مگومن همچو آدم ربنا گوي
نمود وصل جانان
در
وفا جوي
جفاي يار بيني تن فرو ده
در
اين انديشه جان و تن فرو ده
تو ذاتي
در
صفات آدم نموده
از آن دم خويشتن اين دم نموده
تو ذاتي
در
صفات آدم چرائي
که حق مطلقي زآن دم خدائي
تو جاناني کنون
در
جان هويدا
بصورت آدمي مخفي تو اعلا
اگر آدم توئي آندم تر هست
نمود عشق
در
عالم ترا هست
صفحه قبل
1
...
1978
1979
1980
1981
1982
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن