نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
شاهنامه فردوسي
کليد
در
گنج آراسته
به گنجور او داد با خواسته
در
گنج خاور گشادند باز
بديدند هول نشيب از فراز
هر آنکس که بد بر
در
شهريار
يکايک فرستادشان يادگار
فرستاده گفت آنکه روشن بهار
بديد و ببيند
در
شهريار
بهايست خرم
در
ارديبهشت
همه خاک عنبر همه زر خشت
شمار
در
گنجها ناپديد
کس اندر جهان آن بزرگي نديد
بيامد فرستاده شوخ روي
سر تور بنهاد
در
پيش اوي
چو
در
دژ شوم برفرازم درفش
درفشان کنم تيغهاي بنفش
همان گه
در
دژ گشادند باز
بديد آشکارا ندانست راز
چنان ديد
در
خواب کز کوه هند
درفشي برافراشتندي بلند
که
در
زير پرت بپرورده ام
ابا بچگانت برآورده ام
پدر زال را تنگ
در
برگرفت
شگفتي خروشيدن اندر گرفت
در
بار بگشاد دستان سام
برفتند گردان به زرين نيام
در
پهلوان را بياراستند
چو بالاي پرمايگان خواستند
نشاننده خاک
در
کين بخون
فشاننده خنجر آبگون
نگهبان
در
گفت کامروز کار
نبايد گرفتن بدان هم شمار
به مردي هنر
در
هنر ساخته
خرد از هنرها برافراخته
خروش تبيره برآمد ز
در
هيون دلاور برآورد پر
نويسنده را پيش بنشاندند
ز هر
در
سخنها همي راندند
بدو گفت مهراب کز باستان
مزن
در
ميان يلان داستان
پذيره شدندش همه سرکشان
که بودند
در
پادشاهي نشان
ازين
در
درآيد بدان بگذرد
زمانه برو دم همي بشمرد
به دستوري بازگشتن ز
در
شدن نزد سالار فرخ پدر
گرفتش جهان پهلوان
در
کنار
بپرسيدش از گردش روزگار
يکي جشن کردند
در
گلستان
ز زاولستان تا به کابلستان
دگر سام رفت از
در
شهريار
همانا نيايد بدين کارزار
همانا شماساس
در
نيمروز
نشستست با تاج گيتي فروز
بشد تا
در
شهر مازندران
بباريد شمشير و گرز گران
که
در
سينه اژدهاي بزرگ
نگنجد بماند به چنگال گرگ
تهمتن ازو
در
شگفتي بماند
همي پهلوي نام يزدان بخواند
همي گشت اولاد
در
مرغزار
ابا نامداران ز بهر شکار
پراگنده
در
پادشاهي سوار
همانا که هستند سيصدهزار
همه برکشيدند گرز گران
پراگنده
در
شهر مازندران
بگفت آنک شمشير بار آورد
سر سرکشان
در
کنار آورد
سپهدار کاووس
در
قلبگاه
ز هر سو رده برکشيده سپاه
بهشتم
در
گنجها کرد باز
ببخشيد بر هرکه بودش نياز
برآمد خروش از
در
پيلتن
بزرگان لشکر شدند انجمن
ز کاووس کي روي برتافتند
در
کهتري خوار بگذاشتند
همه بر سپرها نبشتند نام
بجوشيد شمشيرها
در
نيام
بجنبيد کاووس
در
قلب گاه
سپاه اندرآمد به پيش سپاه
بگويش که پيوند ما
در
جهان
بجويند کار آزموده مهان
مي بابلي سرخ
در
جام زرد
تهمتن بروي زواره بخورد
چو آتش پراگنده شد پيلتن
درختي بجست از
در
بابزن
يکي اسپ ديدند
در
مرغزار
بگشتند گرد لب جويبار
کسي کاو بود پهلوان جهان
ميان سپه
در
نماند نهان
کنون رفته باشد به زابلستان
که هنگام بزمست
در
گلستان
ترا بي نيازي دهم
در
جهان
گشاده کنم گنجهاي نهان
کس از نامداران ايران سپاه
نيارست کردن بدو
در
نگاه
گوزنست اگر آهوي دلبرست
شکاري چنين از
در
مهترست
تهمتن ببردش به زابلستان
نشستن گهش ساخت
در
گلستان
که بتخانه را هيچ نگذاشتي
کليد
در
پرده او داشتي
يکي شاد کن
در
نهاني مرا
ببخشاي روز جواني مرا
در
ايوان پرستار چندانک بود
به نزديک سودابه رفتند زود
نشان بدانديش ناپاک زن
بگفتند با شاه
در
انجمن
فزونستشان زين سخن
در
نهفت
ز بهر سياوش نيارند گفت
ز بيم سپهبد گو پيلتن
بلرزد همي شير
در
انجمن
همان لشکر نامور صدهزار
گريزند ازو
در
صف کارزار
چناني که از مادر پارسا
بزايد شود
در
جهان پادشا
بخوردي و
در
آتش انداختي
برين گونه بر جادويي ساختي
شدند انجمن بر
در
شهريار
بدان تا چرا کردشان خواستار
در
آشتي با سياووش نيز
بجويم فرستم بي اندازه چيز
برفتيم بر سان باد دمان
نجستيم
در
جنگ ايشان زمان
کزين دو نژاده يکي شهريار
بيايد بگيرد جهان
در
کنار
در
خانه جامه نابريد
به گلشهر بسپرد پيران کليد
که
در
جنگ مازندران داشتي
به نخچير بر شير بگذاشتي
زبان برگشايند بر من مهان
درفشي شوم
در
ميان جهان
بيايد سپهدار پيران به
در
بخواهش بخواهد ترا از پدر
سياووش را دست بسته چو سنگ
فگندند
در
گردنش پالهنگ
بفرمود تا روزبانان
در
زماني ز فرمان بتابند سر
سپهبد بلرزيد
در
خواب خوش
بجنبيد گلهشر خورشيد فش
در
گنج گوپال و برگستوان
همان نيزه و خنجر هندوان
بدو گفت شمشيرزن سي هزار
ببر نامدار از
در
کارزار
همي تاخت تا قلب توران سپاه
بينداختش خوار
در
قلبگاه
ندانيم ماکان جفاگر کجاست
به ابرست گر
در
دم اژدهاست
بدان نيستان
در
نيايش گرفت
جهان آفرين را ستايش گرفت
کمي نيست
در
بخشش دادگر
فزوني بخوردست انده مخور
گرفتند هر سه ورا
در
کنار
بپرسيد شيراوژن از شهريار
جهان آفرين را ستايش گرفت
به آتشکده
در
نيايش گرفت
پيامي برد نزد افراسياب
ز بيمش نيارد بديده
در
آب
همان شاه بيدادگر
در
جهان
نکوهيده باشد بنزد مهان
نبودي بهر پادشاهي روا
نشستن مگر بر
در
پادشا
ازان نامور خسرو سرکشان
چنين بود
در
پادشاهي نشان
ترا نيست
در
جنگ پاياب اوي
نديدي براوهاي پرتاب اوي
بشد با پرستندگان مادرش
گرفتند پوشيدگان
در
برش
در
دژ بکندند ايرانيان
بغارت ببستند يکسر ميان
زراسپ سرافراز با ريونيز
نهادند
در
پهلوي شاه نيز
برادر سرافراز جنگي فرود
کجا هم چنو
در
زمانه نبود
ترا جايگه نيست
در
شارستان
بزيبد ترا بند و بيمارستان
نبايد که آن افسر شهريار
بترکان رسد
در
صف کارزار
چو تيري يکي
در
کمان راندي
بپيرامنش کس کجا ماندي
در
بار دادن بريشان ببست
روانش بمرگ برادر بخست
تهمتن بيامد بنزديک شاه
ببوسيد خاک از
در
پيشگاه
اگر جنگ فرمان دهد شهريار
همه سرفشانيم
در
کارزار
تو گفتي يکي باره آهنست
وگر کوه البرز
در
جوشنست
همه نامداران پرخاشجوي
يکايک بدو
در
نهادند روي
شما يک بيک تيغها برکشيد
سپرهاي چيني بسر
در
کشيد
خروشي براورد آنگه بزار
فراوان بباريد خون
در
کنار
هلا تيغ و گوپالها برکشيد
سپرهاي چيني بسر
در
کشيد
در
کاخ گودرز کشوادگان
تهي شد ز گردان و آزادگان
اگر مستمندند گر شادمان
شدم
در
گمان از بد بدگمان
صفحه قبل
1
...
196
197
198
199
200
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن