نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
در
اين کشتي تن دريا نظر کن
پس آنگه اين تن شيدا نظر کن
در
اين کشتي تويي جان و دل من
که بنمودستي اين آب و گل من
در
اين کشتي بماندي و بماني
که از رمزم پدر موئي نداني
بيا تا همسفر باشيم با هم
چو من شو تا شوي
در
عشق محرم
در
آن دريا که اين دريا از آنست
که اين يک قطره زان عين العيانست
در
آن دريا قدم زن با من اي باب
نمود عشق من اينجا تو درياب
در
آن دريا قدم زن تا شوي گل
رهي يکبارگي از رنج و ز ذل
در
آن دريا قدم زن تا شوي يار
پدر يکي شهر اينجاي بسيار
در
آن دريا ترا يکي نمايند
ترا عين نمود کل فزايند
در
آن دريا نبيني ديد کشتي
بوقتي کز صور اندر گذشتي
در
آن دريا يکي ديدم سراسر
نهاده جان و دل او را برابر
در
آن دريا همي يکسان نمودم
از آن دريا من اين برهان نمودم
در
آن دريا نمودندم همه راز
بديدم اندر او انجام و آغاز
در
آن دريا همه جانست و جانان
نمودش عين پيدايست و پنهان
در
آن دريا حقيقت نور ديدم
نظر کردم به کل معبود ديدم
در
اين دريا همه ترسست و بيمست
عذاب صورت وعين الجحيم است
در
اين دريا همه خوف و رجايست
عذابست و نمودار بلايست
در
اين دريا همه سرگشتگي دان
دل خود زين بلا و رنج و برهان
در
اين دريا تو منشين يکزمان هم
وگرنه گم کني جان و جهان هم
چو سرگرداني اندر عين دريا
کجا هرگز رسي
در
منزل ما
ز درياي منت گر قطره باز
رسد
در
مغز جان انجام و آغاز
ز کشتي طبيعت هيچ نايد
در
اين دريا ترا جز هيچ نايد
تو
در
آبي و همراهان خيسند
چگويم چون ترا ني هم جليسند
تو
در
آبي و خوابت برده فارغ
بگو تا کي شوي اي طفل بالغ
درون بحر پر مار و نهنگست
تو
در
خوابي نه ات هوش ونه حس است
همه
در
آب و کشتي شد روانه
چو تيري مي شوي سوي نشانه
تو
در
آبي و خوابت برده بيخود
شدي فارغ ز مکر و ديو و هم دد
دراين دريا اگر موجي برآيد
ترا کشتي بيک دم
در
ربايد
ميان بحر و کشتي عين خوابي
در
اين کشتي عجائب مي شتابي
همي ترسم که اندر خواب ماني
در
اين گرداب تن غرقاب ماني
تو و اين قوم جمله غافلانيد
در
اين دريا عجب بي حاصلانيد
تو و اين قوم
در
غرقاب هستيد
ز ترس وخوف اندر خواب هستيد
مرا دنيا همي يک قطره آبست
که کشتي وجودم
در
شتابست
برم دنيا و عقبي
در
زوالست
که آن حضرت همه عين کمالست
نديدم جز يکي و
در
يکي ام
خداي پاک بيخود بيشکي ام
از اين دنيا همه رنج است و محنت
که
در
اين خانه هم ناز است ودولت
در
اين دنيا چه خواهي کرد آخر
وزاينجا گه چه خواهي برد آخر
در
اين محنت سرا و جاي ماتم
نماند جمله فرزندان آدم
در
اين گرداب درماندي بزاري
که خواهي گشت غرق و ره نداري
در
اين دريا بسي کشتي که غرقست
کزو مر سيل و باد و آب و برفست
چنان حيران شدي
در
عين دريا
که خواهي گشت ناگاهي تو شيدا
در
اين بحر فنا و عين دريا
بگو تا چند ماني خوار و رسوا
يکي را کاندر اين دريا خوش آمد
چو ققنس جاي او
در
آتش آمد
شدم رسته ز خوف عين دريا
بخواهم رفت من
در
عين يکتا
ميان جمله مردان بود او مرد
در
آن کشتي که بودش صاحب درد
همي
در
عين اعيان بود با يار
که کرده بد سفرها نيز بسيار
ره جانان سپرده بود آن پير
در
آن شح پسر ميکرد تاخير
همي دانست و ميديدش نمودار
که ميگفت او همي
در
عين اسرار
ترا شد اين مسلم
در
حقيقت
که مي جوئي ره عين طريقت
ترا شد اين مسلم راز و گفتار
که داري
در
حقيقت حق پديدار
صفحه قبل
1
...
1972
1973
1974
1975
1976
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن