167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • اگر با خوف اگر بي خوف باشي
    همي در عاقبت حيران بباشي
  • همه دنيا سرشت دوست با پاي
    در اينجا تو نظر کن جاي تا جاي
  • ز دنيا هيچ عاقل شاد نبود
    دل دانا در او آزاد نبود
  • قدم بيرون نه از اين چاه و رستي
    که بيخود عاقبت در آب جستي
  • چو در جوشي بماني همچنين تو
    که تا پخته شوي اندر يقين تو
  • درون دل کجا باشد بجز جان
    که چون پخته شوي در ديد جانان
  • اگر چه جمله در پنداشت بودند
    چنان کو جمله را ميداشت بودند
  • فرو رفتند بسياري در اينکوي
    بسي ديگر رسيدند از دگر سوي
  • که دارد زهره در وادي تسليم
    که با وي بگذارند بر لب از بيم
  • چو چشمه تا به کي در جوش باشيم
    چو دريا اين زمان خاموش باشيم
  • ز خاموشي رسي در وحدت کل
    برون آئي تو از پندار و هم ذل
  • تو در گرداب دنيا غرقه ماندي
    دريغا کشتي از اينجا نراندي
  • در اين دريا بسي سر عجيبست
    ولي نفس تو بس چيزي غريبست
  • کناري جوي هم در ديد کشتي
    بر آن بنگر که آنگه چون گذشتي
  • تو در دريائي و افتاده بيخود
    درون کشتي صورت ز هر بد
  • شدي فارغ که در دريا نهنگست
    چگويم چون بجاي هوش منگست
  • شدي فارغ تو اي ملاح رهبر
    کجائي کشتي از دريا به در بر
  • در اين دريا که پر از موج خونست
    دل دانا از اين دريا برونست
  • در اين دريا يکي جوهر پديد است
    که سر آن ز نادان ناپديد است
  • در اين دريا که من ديدم حقيقت
    فرو شويد همه عين طبيعت
  • در اين دريا که خورشيدست قطره
    شکر بگذارد اينجا نافه طره
  • درون بحر در جوشست چون ديگ
    درونش خرده سنگ است و هم ريگ
  • در اين بحر عميق افتاده تو
    سراندر سوي چين بنهاده تو
  • بسا کشتي که موجش در ربود است
    تو گوئي هرگز آن کشتي نبود است
  • بسا کشتي که راندند و برفتند
    ره چين و ختا در بر گرفتند
  • بسا کشتي که پرسيم و زر آمد
    از آنها يک سفينه بر در آمد
  • بساکشتي که در اين بحر اسرار
    شده غرقه يکي نامد پديدار
  • بسا کشتي که در دريا فتاداست
    از آنجا تخته عمر اوفتاد است
  • چو در نزديکي دريا رسيدند
    نظر کردند و دريا را بديدند
  • پدر گرچه سفر کرده بسي بود
    پسر در صورت و معني کسي بود
  • ز ملاحان يکي آواز در داد
    که آييد اين زمان کامد عجب باد
  • که خوف آمد در اين دريا فرا بين
    نمود عقل ما را رهنما بين
  • کجا عاقل در اين کشتي نشيند
    که عاقل نيز آن دريا نبيند
  • که الهامي مرا آمد در اين دم
    که بي سري نباشد کار عالم
  • در اين کشتي نهد بيعقل اين مال
    بماندپايمال از کل احوال
  • يکي را سود ده آيد پديدار
    در اين دريا ز بعد رنج بسيار
  • تو دارم در همه عالم تو دارم
    که بي رويت دمي طاقت نيارم
  • که جوهر اندر اين درياست بي مر
    بدست افتد بسي اندر سفر در
  • ولي در خانه مي چيزي نيابي
    اگر چه چند هر سويي شتابي
  • پسر گفت اي پدر گفتي حقيقت
    کجا گنجد حقيقت در طريقت
  • پدر نه من در اين دريايم اينجا
    که دارم صورتي اينجا هويدا
  • من اسرار خود اندر بحر ديدم
    حقيقت لطف او در قهر ديدم
  • نظر کردم يکي ديدم ز در يا
    حقيقت باتو خود را من هويدا
  • بقدر عقل رو مانند کشتي
    مکن در حد خردي اين درشتي
  • تو طفلي اين زمان و در حقيقت
    مزن دم جز نمودار شريعت
  • مرا ره گم مکن اينجاي بابا
    که مسکن ديده ام در عين ماوا
  • در اين بحر سعادت راه ديدم
    درون بحر دل آگاه ديدم
  • ز جمله فارغم وزجمله آزاد
    مرا حکمت در اين دريا خداداد
  • ز حق حق حقيقت باز ديدم
    پدر در بحر او اعزاز ديدم
  • تو کشتي ديدي و من عين دريا
    رسيدم در نمود يار يکتا