نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
اگر با خوف اگر بي خوف باشي
همي
در
عاقبت حيران بباشي
همه دنيا سرشت دوست با پاي
در
اينجا تو نظر کن جاي تا جاي
ز دنيا هيچ عاقل شاد نبود
دل دانا
در
او آزاد نبود
قدم بيرون نه از اين چاه و رستي
که بيخود عاقبت
در
آب جستي
چو
در
جوشي بماني همچنين تو
که تا پخته شوي اندر يقين تو
درون دل کجا باشد بجز جان
که چون پخته شوي
در
ديد جانان
اگر چه جمله
در
پنداشت بودند
چنان کو جمله را ميداشت بودند
فرو رفتند بسياري
در
اينکوي
بسي ديگر رسيدند از دگر سوي
که دارد زهره
در
وادي تسليم
که با وي بگذارند بر لب از بيم
چو چشمه تا به کي
در
جوش باشيم
چو دريا اين زمان خاموش باشيم
ز خاموشي رسي
در
وحدت کل
برون آئي تو از پندار و هم ذل
تو
در
گرداب دنيا غرقه ماندي
دريغا کشتي از اينجا نراندي
در
اين دريا بسي سر عجيبست
ولي نفس تو بس چيزي غريبست
کناري جوي هم
در
ديد کشتي
بر آن بنگر که آنگه چون گذشتي
تو
در
دريائي و افتاده بيخود
درون کشتي صورت ز هر بد
شدي فارغ که
در
دريا نهنگست
چگويم چون بجاي هوش منگست
شدي فارغ تو اي ملاح رهبر
کجائي کشتي از دريا به
در
بر
در
اين دريا که پر از موج خونست
دل دانا از اين دريا برونست
در
اين دريا يکي جوهر پديد است
که سر آن ز نادان ناپديد است
در
اين دريا که من ديدم حقيقت
فرو شويد همه عين طبيعت
در
اين دريا که خورشيدست قطره
شکر بگذارد اينجا نافه طره
درون بحر
در
جوشست چون ديگ
درونش خرده سنگ است و هم ريگ
در
اين بحر عميق افتاده تو
سراندر سوي چين بنهاده تو
بسا کشتي که موجش
در
ربود است
تو گوئي هرگز آن کشتي نبود است
بسا کشتي که راندند و برفتند
ره چين و ختا
در
بر گرفتند
بسا کشتي که پرسيم و زر آمد
از آنها يک سفينه بر
در
آمد
بساکشتي که
در
اين بحر اسرار
شده غرقه يکي نامد پديدار
بسا کشتي که
در
دريا فتاداست
از آنجا تخته عمر اوفتاد است
چو
در
نزديکي دريا رسيدند
نظر کردند و دريا را بديدند
پدر گرچه سفر کرده بسي بود
پسر
در
صورت و معني کسي بود
ز ملاحان يکي آواز
در
داد
که آييد اين زمان کامد عجب باد
که خوف آمد
در
اين دريا فرا بين
نمود عقل ما را رهنما بين
کجا عاقل
در
اين کشتي نشيند
که عاقل نيز آن دريا نبيند
که الهامي مرا آمد
در
اين دم
که بي سري نباشد کار عالم
در
اين کشتي نهد بيعقل اين مال
بماندپايمال از کل احوال
يکي را سود ده آيد پديدار
در
اين دريا ز بعد رنج بسيار
تو دارم
در
همه عالم تو دارم
که بي رويت دمي طاقت نيارم
که جوهر اندر اين درياست بي مر
بدست افتد بسي اندر سفر
در
ولي
در
خانه مي چيزي نيابي
اگر چه چند هر سويي شتابي
پسر گفت اي پدر گفتي حقيقت
کجا گنجد حقيقت
در
طريقت
پدر نه من
در
اين دريايم اينجا
که دارم صورتي اينجا هويدا
من اسرار خود اندر بحر ديدم
حقيقت لطف او
در
قهر ديدم
نظر کردم يکي ديدم ز
در
يا
حقيقت باتو خود را من هويدا
بقدر عقل رو مانند کشتي
مکن
در
حد خردي اين درشتي
تو طفلي اين زمان و
در
حقيقت
مزن دم جز نمودار شريعت
مرا ره گم مکن اينجاي بابا
که مسکن ديده ام
در
عين ماوا
در
اين بحر سعادت راه ديدم
درون بحر دل آگاه ديدم
ز جمله فارغم وزجمله آزاد
مرا حکمت
در
اين دريا خداداد
ز حق حق حقيقت باز ديدم
پدر
در
بحر او اعزاز ديدم
تو کشتي ديدي و من عين دريا
رسيدم
در
نمود يار يکتا
صفحه قبل
1
...
1970
1971
1972
1973
1974
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن