167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • چو هومان و نستيهن از پشت اوي
    جدا ماند شد باد در مشت اوي
  • چنين دارم اوميد از کردگار
    که پيروز باشي تو در کارزار
  • چو طوس از در شاه ايران برفت
    سبک شاه رفتن بسيچيد تفت
  • ببود آن شب و راي زد با پسر
    بشبگير بنشست و بگشاد در
  • در گنج دينار و تيغ و کمر
    همان مايه ور جوشن و خود زر
  • دل شير غران ازيشان به بيم
    همه غرقه در آهن و زر و سيم
  • بدان تا بفرمايدم تا زمين
    ببخشم و پس در نورديم کين
  • از ايران بکوه اندر آيد نخست
    در غرچگان از بر بوم بست
  • دگر طالقان شهر تا فارياب
    هميدون در بلخ تا اندر آب
  • دگر پنجهير و در باميان
    سر مرز ايران و جاي کيان
  • هميدون برو تا در سغد نيز
    نجويد کس آن پادشاهي بنيز
  • وزان سو که لهراسب شد جنگجوي
    الانان و غر در سپارم بدوي
  • فرستم همه سربسر نزد شاه
    در کين ببندد مگر بر سپاه
  • چو رويين برفت از در نامور
    فرستاده با ده سوار دگر
  • دبير آمد و نامه برخواند زود
    بگودرز گفت آنچ در نامه بود
  • خردمند پيران که در نامه ياد
    چه آورد وز پند نيکو چه داد
  • که بر خواندم نامه را سربسر
    شنيديم گفتار تو در بدر
  • بدي خود بدان تخمه در گوهرست
    ببد کردن آن تخمه اندر خورست
  • ببخشيد يارانش را سيم و زر
    کرا در خور آمد کلاه و کمر
  • برفت از در پهلوان با سپاه
    سوي لشکر خويش بگرفت راه
  • برفت از بر من سپيده دمان
    همان بيژنش کند سر در زمان
  • به شبگير چون تاج بر سر نهاد
    همانگه فرستاده را در گشاد
  • چنين بود و اين بودني کار بود
    مرا از تو در دل چه آزار بود
  • که از هر سوي لشکر شهريار
    همي کاسته ديد در کارزار
  • روا باشد ار خسته در جوشنم
    برآرد روان کردگار از تنم