167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • عقل چبود که صد جهان آتش
    نقد در جان و در دل افتادست
  • هزاران شب چو شمعي غرقه در اشک
    سر خود در کنارم اوفتادست
  • ساقيا در ده شرابي دلگشاي
    هين که دل برخاست غم در سر نشست
  • چو تو در غايت پستي فتادي
    ز پستي در گذر کارت بلند است
  • نگارا روز روز ماست امروز
    که در کف باده و در کام قند است
  • بيا گو يک نفس در حلقه ما
    کسي کز عشق در حلقش کمند است
  • دل زاهد هميشه در خيال است
    دل عاشق هميشه در حضور است
  • قمر ماند از خط او پاي در قير
    که در گرد خطش هم جوي قير است
  • نيايد در ضمير کس که آن خط
    چگونه نوبهاري در ضمير است
  • چه زني در من آتشي که مرا
    در گذشته ز فرق آب بس است
  • رگ و پي در تنم در آن مجلس
    همچو زير و بم رباب بس است
  • در قلندر چند قرائي کني
    نقد جان در باز قرائي بس است
  • درآمد در ميان خرقه پوشان
    به کس در ننگرست از پاي ننشست
  • نيم شبي سيم برم نيم مست
    نعره زنان آمد و در در نشست
  • در بر عطار بلندي نديد
    خاک شد و در بر او گشت پست
  • دوش ناگه آمد و در جان نشست
    خانه ويران کرد و در پيشان نشست
  • گنج در جاي خراب اوليتر است
    گنج بود او در خرابي زان نشست
  • در سرم از عشقت اين سودا خوش است
    در دلم از شوقت اين غوغا خوش است
  • بر اميد روي تو در کوي تو
    پاي عاشق تا به زانو در گل است
  • تا دلم در دام عشقت اوفتاد
    در ميان خون چو مرغي بسمل است
  • نه در مسجد گذارندم که رند است
    نه در ميخانه کين خمار خام است
  • روي تو در زلف همچون عقربت
    تا بديدم چون قمر در کژدم است
  • کم شدن در کم شدن دين من است
    نيستي در هستي آيين من است
  • تا پياده مي روم در کوي دوست
    سبز خنگ چرخ در زين من است
  • هرکس که در معني زين بحر بازيابد
    در ملک هر دو عالم جاويد نازنين است
  • عاشق ره را هزار گونه جنيبت
    در پس و در پيش اين طريق روانه است
  • تو چنين در پرده و از شور توست
    در دو عالم اين همه حيران که هست
  • فرو رفته همه در آب تاريک
    برآورده همه در کافري دست
  • ذره ذره در دو عالم هر چه هست
    پرده اي در آفتاب روي اوست
  • در خرابات خرابي مي روم
    زانکه گر گنجي است در ويرانه اي است
  • وآن است عزيز در دو عالم
    کز عشق تو در هزار خواري است
  • تن در اين کار در ده اي عطار
    زانکه اين کار ما حقارت نيست
  • خوار شود در ره او همچو خاک
    هرکه در اين باديه خونخوار نيست
  • در طبع روزگار وفا و کرم مجوي
    کين هر دو مدتي است که در روزگار نيست
  • خاکش بر سر که همچو عطار
    در کوي تو همچو خاک در نيست
  • در ده اي عطار تن در نيستي
    زانکه آنجا مرد هستي شاه نيست
  • مست از آنم چنين که در بر خويش
    مست در خواب ديده ام دوشت
  • ملک کسري در سر زلف تو ديد
    جام جم در لعل گلگون تو يافت
  • خاک کويت هر دو عالم در نيافت
    گرد راهت فرق آدم در نيافت
  • گنج عشقت در جهان جد و جهد
    هم مؤخر هم مقدم در نيافت
  • صد هزاران راهزن در ره فتاد
    جز فضيل ابن عهد محکم در نيافت
  • هر که او ساکن نشد در کوي تو
    جنه الفردوس خرم در نيافت
  • بيش و کم درباخت دل در راه تو
    ليک از تو بيش يا کم در نيافت
  • بس بزرگان را که در گرداب درد
    سر فرو شد نيز همدم در نيافت
  • آتش سوداي تو عالم جان در گرفت
    سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت
  • جان و دل عاشقان خرقه شد اندر ميان
    زانکه سماع غمت در همگان در گرفت
  • آنچه ما ديديم در عالم که ديد
    وآنچه ما گفتيم در عالم که گفت
  • چون در تو توان رسيد چون کس
    هرگز نرسيد در خيالت
  • عقلي که در حقيقت بيدار مطلق آمد
    تا حشر مست خفته در خلوت خيالت
  • ترک فلک که هست او در هندوي تو دايم
    سر پا برهنه گردان در وادي کمالت