167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • توئي در کعبه و بت کرده حاصل
    کجا گردي تو اندر عين واصل
  • توئي در کعبه اينجا بت شکن باش
    چو حق ديدي بحق بنماي دين فاش
  • توئي در کعبه و پستي بيفکن
    بت صورت چو ابراهيم بشکن
  • اگر با ديده حاصل چه داري
    در اين اعيان دلت واصل چه داري
  • نديدي وصل يار اي بي وفا تو
    از آن هستي در اين راه جفا تو
  • اگر انصاف دادي در صفائي
    نمود عشق کل اندر صف آئي
  • قناعت مرد را در حق رساند
    کسي کو راز فقر کل بداند
  • قناعت کرده اند اينجاي پيدا
    که تا جان در عيان گردد هويدا
  • در آئينه ببيني هرچه باشد
    به جز رخسار جان چيزي نباشد
  • نديدم خويش را در عين صورت
    از آن ذوقم نمود آن بي کدورت
  • در اينجا او قناعت مي گذارد
    وطن پيوسته اندر پرده دارد
  • تو اين صورت در اينجا پرده بستي
    درون پرده بس فارغ نشستي
  • رياضت واصلان ديدند اينجا
    از آن در قرب حق گشتند يکتا
  • رياضت مي کشد اينجاي ذرات
    بخوان از جاهدوا در عين آيات
  • رياضت او کشيد و ذات آمد
    ز عين ذات در آيات آمد
  • بگفت اسرار فاش اينجا به حيدر
    که بر شهر علومش بود او در
  • محمد با علي هر دو همامند
    که ايشان در ميان کل تمامند
  • ازايشان راه جو تا ره نمايند
    که ايشانت در اين سر بر گشايند
  • از ايشان باز داني هر دو عالم
    که ايشانند نفخ جان در ايندم
  • از ايشان باز داني تا چه بودي
    که با ايشان تو در گفت و شنودي
  • از ايشان جوي در عين شريعت
    که بنمايند رازت از حقيقت
  • از ايشانست بود کل در اينجا
    که ايشانند پنهاني و پيدا
  • درون دل نظر کن روي ايشان
    که تو بنشسته در کوي ايشان
  • چو زيشان يک نفس خارج نباشي
    که جانند و در او جمله تو باشي
  • از ايشان واصلي آيد ترا هم
    اگر داري قدم در کار محکم
  • درون جان تو رويت نمودند
    به نيکي هر دو در گفت و شنودند
  • درون جان تو عين عيانند
    که ايشان در تو چون جان جهانند
  • محمد (ص) با علي در خود نظر کن
    بر ايشان تو آهنگ ادب کن
  • اگرايشان در اين معني ببيني
    گمان بر دار هان صاحب يقيني
  • دل و جان تو ايشانند درياب
    اگر در خانه عشقي تو درياب
  • که در علمست اسرار حقيقت
    از او يابند ره جويان طريقت
  • حقيقت مرتضي دم از يکي زد
    جو او بد در يقين دم بيشکي زد
  • حقيقت مرتضي ذات و صفاتست
    که او در لو کشف او نور ذاتست
  • امام است او يقين در هر دو عالم
    کز او پيداست اسرار دمادم
  • امام است اگر اين مي نبيني
    کجا در دين من صاحب يقيني
  • عيان سر حقيقت اوست در جان
    از او ديدم تمامت راز پنهان
  • در علمم گشود و شهر ديدم
    حقيقت لطف او بي قهر ديدم
  • در علمم گشوداز عين جانان
    وز او پيدا شدم اسرار پنهان
  • مرا بنمود در خود حق شناسي
    بدان اين راز را علم قياسي
  • تو اي عطار سر زيشان نديدي
    ابا ايشان تو در گفت و شنيدي
  • که با ايشان بود در پرده راز
    ببيند عاقبت انجام و آغاز
  • تو هم انجام و هم آغاز ديدي
    حقيقت نزد ايشان در رسيدي
  • گهرها مي فشاني تو بعالم
    چو تو نامد دگر در دور آدم
  • تو صافي دل شدي اندر قناعت
    هميشه راز داني در سعادت
  • عيان تو نباشد در يکي هم
    نمود قل هوالله بيشکي هم
  • تو در توحيد او آگاه او شو
    ز بهر ديد او آنجا نکوشو
  • تو در توحيد اي مومن بيائي
    ز صورت گرچه تو اهل فنائي
  • تو در راه فنا ديدار يکتا
    که تو اندر فنائي نيز پيدا
  • فنا بودي از اول در فنا
    تو بديدي عاقبت عين لقا تو
  • فنا خواهي شدن هم سوي آخر
    که اينجا در نگنجد موي آخر