167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • همانا که شمشيرزن صد هزار
    ز دشمن فزون بود در کارزار
  • ز ياقوت رخشان دو انگشتري
    ز خوشاب و در افسري بر سري
  • ز کشته چنان بد که در رزمگاه
    کسي را نبد جاي رفتن براه
  • در گنج بگشاد و دينار داد
    روان را بخون دل آهار داد
  • چو گستهم گيتي بران گونه ديد
    جهان در کف ديو وارونه ديد
  • چنين تا در دژ يکي حمله برد
    بزرگان نبودند پيدا ز خرد
  • هر آنکس که از باره سر بر زدي
    زمانه سرش را بهم در زدي
  • در دژ ببست آن زمان جنگجوي
    بتاراج و کشتن نهادند روي
  • بپيچيد وزان پس بآواز گفت
    که با او که داريم در جنگ جفت
  • بديشان بگفت انچ در نامه بود
    جهانگير برنا و خودکامه بود
  • ببر در گرفتش جهانديده مرد
    ز کار گذشته بسي ياد کرد
  • گمان برد رستم که پولادوند
    ندارد بتن در درست ايچ بند
  • ببايد شدن تا بدان روي چين
    گر ايدونک گنجد کسي در زمين
  • چنان شد در و دشت آوردگاه
    که از کشته جايي نديدند راه
  • ازين پهلوان چشم بد دور باد
    همه زندگانيش در سور باد
  • تهمتن بيک ماه نزديک شاه
    همي بود با جام در پيشگاه
  • در گنج بگشاد شاه جهان
    ز پرمايه چيزي که بودش نهان
  • ترا هرچ بر چشم سر بگذرد
    نگنجد همي در دلت با خرد
  • سه روزش همي جست در مرغزار
    همي کرد بر گرد اسپان شکار
  • چو گور دلاور کمندش بديد
    شد از چشم او در زمان ناپديد
  • چو رستم بگفتار او بنگريد
    هوا در کف ديو واژونه ديد
  • که در آب هر کو بر آيدش هوش
    به مينو روانش نبيند سروش
  • پر از چاره و مهر و نيرنگ و جنگ
    همان از در مرد فرهنگ و سنگ
  • سر مرز توران در شهر ماست
    ازيشان بما بر چه مايه بلاست
  • برفت از در شاه با يوز و باز
    بنخچير کردن براه دراز