نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
دو آئينه است مي گويم ترا باز
در
او پيداست هم انجام و آغاز
دو آئينه است پيدا و نهانند
دو جوهر
در
درون اينجا عيانند
رخ جانان نظر کن تا ببيني
در
اين آئينه گر صاحب يقيني
در
اين انديشه بودم سالها من
بسي معلوم کردم حالها من
درون دل بسي رفتم سرانجام
نظر کردم حقيقت من
در
اين جام
درون پرده دل راز ديدم
دو آئينه
در
آنجا باز ديدم
يکي گوهر ميان هر دو
در
حال
نظر کردم بديدم روي في الحال
از آن آئينه
در
آنسوي ديگر
ميان هر دو پيدا بود گوهر
درون هر يکي يک جوهري بود
که جوهر
در
دو آئينه يکي بود
يکي جوهر بد از درياي وحدت
که اينجا آمده
در
عين قربت
چو آن جوهر بديدم گم شدم من
مثال قطره
در
قلزم شدم من
در
آن جوهر نظر بگماشتم من
نمود او عدم پنداشتم من
يکي جوهر بد الا آمده باز
گرفته
در
درون انجام و آغاز
يکي جوهر بد از دريا گرفته
وجود جمله
در
غوغا گرفته
الا اي دل چو جوهر باز ديدي
چرا
در
آينه تو ناپديدي
الا اي دل نميدانم ز ديدت
ولي ماندم
در
اين گفت و شنيدت
الا اي دل کجائي مرحبا هان
دمي بنماي خود را
در
لقا هان
دلا جاني کنون
در
هر دو عالم
ز تو پيدا شده سر دمادم
ميان خاک و خون شادان نشستي
در
از عالم بروي خويش بستي
چرا
در
پرده خود باز مانده
ميان چار طبع آز مانده
چرا
در
پرده بردار آواز
که تا آئي زيکتائي به پرواز
چرا
در
پرده بخرام بيرون
بسوزان پرده را با هفت گردون
دلا يکدم رها کن آب و گل را
صلاي عشق
در
ده اهل دل را
در
اينجا چون دمادم راه داري
نظر دائم به عين شاه داري
در
اينجا باز ديدستي عياني
تو مي بيني بخود راز نهاني
جهان جان تو ديدي، دل نمودن
چو اندر عاقبت آن
در
گشودن
بسي خون بايدت خوردن بناکام
که تا
در
عاقبت بيني سرانجام
ترا اين چنبر گردون فروبست
چرا
در
کردن چنبر کني دست
از اين چنبر بسي جانها ربودند
همه
در
بهر او گفت و شنودند
در
اين چنبر که خورشيد است گردان
نمي بيني تو يک مو راز پنهان
در
اين چنبر نمي بيني که هر ماه
شود بگداخته ماهي زناگاه
در
اين چنبر نمود عرش و کرسي است
چه کروبي چه روحاني چه قدسيست
در
اين چنبر نمودي صورت خويش
نمود عقل و عشق و کفر با کيش
در
اين چنبر عيان راز باشد
کسي کو را دو چشمش باز باشد
در
اين چنبر ببيند خويش گردان
يقين خود را از او تو پيش گردان
در
اين چنبر چرا دل تنگ گشتي
دورن مزرعه تخمي نکشتي
در
اين چنبر که داري مزرعه زار
نميداني تو مر اسرار آن يار
بسي ره کرده
در
پرده نور
که اينجا آمدستي از ره دور
هزاران پرده
در
پرده گذشتي
که تا از سر کل آگاه گشتي
بصد انواع گشتي
در
حقيقت
سپردي بي صور ره بر حقيقت
بصد انواع بيرون آمدي تو
که تا
در
عاقبت دلخون شدي تو
در
اين حقه نگون افتاده تو
عجايب بي غمي دل ساده تو
توئي
در
حقه صورت گرفتار
چو موري لنگ افتادي چنين زار
در
اين چاه بلا ماندي چو يوسف
نکرد يکدمي اينجا تاسف
ترا يوسف درون چاه ماندست
دلت
در
خون و خاک راه ماندست
ترا يوسف شده
در
چاه تاريک
نميداني تو اين اسرار باريک
چواز چاهت برآيد يوسف جان
نمايد راز
در
اين جاي پنهان
هزاران خلق آنجا بيش مردند
همه جان
در
نمود او سپردند
بقدر خويش بد
در
عشق واصل
بسي اسرارها را کرده حاصل
بسي اسرار معني داشت
در
جان
دم وحدت زدي مانند لقمان
صفحه قبل
1
...
1964
1965
1966
1967
1968
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن