نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
همه
در
عين دريا بازبيني
چو مردان تو دمادم راز بيني
تو دريائي و از دريا تو جوهر
نمود خويش
در
اسرار بنگر
بجز درياي جان
در
دگر نيست
که اينجا جز يکي ذات گهر نيست
کدامين جوهر است ار بازداني
که چون او مي نباشد
در
معاني
حقيقت اوست
در
هر دو جهان نور
که اندر هر دو عالم اوست مشهور
نمود او نمود کردگار است
که
در
اسرار کل او پايدار است
تمامت خاک درگاه تو باشند
همه بهر تو
در
راه تو باشند
همه جانها فداي روي تو باد
تو دادي
در
حقيقت جملگي داد
توئي الله را محبوب بيشک
نموداري ز حق
در
جمله حق يک
يکي ديدي تو خود الله
در
ذات
از آن دادت تمامي عين آيات
چو حق بيواسطه
در
خويش ديدي
چنان کز پس نديدي بيش ديدي
براق از لامکان آورده با خود
پر از نور و لگامش بود
در
يد
همه بهر تو امشب
در
خروشند
ز جان و دل تمامت حلقه گوشند
تمامت آسمان را
در
گشادند
ز بهرت ديده ها بر ره نهادند
قدم
در
نه به بام عرش اعظم
که پيشت ارزني باشد دو عالم
دو علام
در
تو امشب کم نبودست
که حق امشب وصالت را نمودست
ز حق بگذشت و ز جان هم گذر کرد
ز يکي
در
يکي، يکي نظر کرد
گذشت از اول و
در
دو نماند او
سوم بگذاشت از چارم براند او
سلامش جملگي کردند از جان
شده
در
روي احمد جمله شادان
که اي فرزند پاک و نور ديده
تو امشب
در
حقيقت کل بديده
مرا نيز امشبي مي دار
در
ياد
که جان من فداي روي تو باد
بقدر آنجا که مهتر را محل بود
زحل آنجا بنسبت
در
وحل بود
در
آن منزل که بود بود بود او
امين را همچو گنجشکي نمود او
در
آن وحدت زبانش رفت از کار
محمد شد ز ديد خويش بيزار
محمد ديد خود را لا نموده
نمود ديده
در
الا فزوده
زبيچوني ز خود خود رهنمون يافت
نظر کرد و خدا را
در
دورن يافت
عيان بد
در
درونش عين ديدار
نداند اين مگر جز مرد ديندار
چو نور ذات ديگر بار پيوست
نمود مصطفي
در
يار پيوست
سه باره سي هزارش گفت اسرار
که بشنو
در
حقيقت سر نگهدار
معاينه خدا ديدست
در
خود
که پيدا کرد اين جا نيک از بد
حقيقت او خدا را
در
خدا يافت
نه همچون ما همه چيزي جدا يافت
در
آندم گفت کاي داناي اسرار
نمي بينم ترا من خود بديدار
طفيل تو همه کرديم پيدا
ز نور تست
در
تو جمله اشيا
ببخشم امتت را من سراسر
که خواهي بود
در
رهشان تو رهبر
چو فارغ بود از کل نيک ديد او
در
آن معراج شد کلي احد او
ز عين لامکان ديد او نمودار
سجودي کرد و
در
خور شاه هشيار
دگر ره گرم رو
در
قربت شاه
همي آيد ز سر جمله آگاه
ز وحدت همچنان اندر يکي بود
همه حق
در
بر او بيشکي بود
گمان رفته يقين گشته پديدار
چو برق گرم رو
در
عين ديدار
ز پرده پرده آمد
در
درون او
يکي گشته درون را با برون او
نگه ميداشت با خود سر اسرار
زبان
در
بند کرده دل به گفتار
اگر داري يقين
در
خانه دل
مشو چندين ز حس بيگانه دل
ز سيد بازجو اسرار معني
مباش اينجا يگه
در
عين دعوي
درون جان برون دل گرفتست
چرا صورت ترا
در
گل گرفتست
تو ايندم
در
وحل مرجاي داري
عجايب مسکن و ماواي داري
چرا مغرور جاي ديو گشتي
از آنت غرقه شد
در
بحر شتي
تو بيشک برتر از کون و مکاني
تو بيشک
در
عيان عين جهاني
حقيقت بازجوئي از دل و جان
که باشد
در
حقيقت ديد جانان
چو مشتاقي کنون
در
ديدن يار
برون شو از حجاب و عين پندار
براندازي حجاب آب با خاک
تو باشي
در
حقيقت صانع پاک
صفحه قبل
1
...
1961
1962
1963
1964
1965
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن