نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
عيان واصلاني
در
جهان تو
که بنمودي چنين سر نهان تو
نمانده عقل سالک
در
وصولي
از آن نزديک ذات حق قبولي
نمانده عقل و عشق آمد پديدار
بچشم تو نه
در
ماند نه ديوار
نمانده عقل حق
در
گفت و گويست
فلک بهر تو سرگردان چو گويست
نمانده عقل حق
در
جانت آمد
ز پيدائي خود پنهانت آمد
يکي ديدي ز يکي
در
وجودي
نبودي تا نبودي زانکه بودي
يکي ديدي از آن
در
يک نمودي
که اندر آتش معني چو عودي
يکي ديدي دراول هم
در
آخر
نگه مي دار هم اسرار ظاهر
يکي ديدي
در
اينجا صورت يار
رها کردي زديد خويش پندار
از آن اين جوهر توحيد ديدي
که
در
معني و صورت ناپديدي
نداري هيچ
در
هر دو جهان تو
بجز يکي خدا عين العيان تو
نماندي هيچ
در
دنيا فلا هيچ
رها کن اين طلسم پيچ بر پيچ
چو ديدي گنج ذاتت
در
يکي حق
ز حق گوي و هم از حق جوي مطلق
چرا
در
درد صورت مبتلائي
چو تو صورت فکندي کل خدائي
بلائي را کشيدي هم ز صورت
از آن پيوسته بودي
در
کدورت
بلاي دل کشيدي تو درين راه
که از حال اوفتادي
در
بن چاه
بلاي دل کشيدستي و ديدي
از آن اين لحظه
در
ديدار ديدي
بلاي دل کشيدي
در
جهان تو
از آن ديدي همه راز نهان تو
بلاي عشق داند سالک پير
که اينجا
در
نگنجد هيچ تدبير
بلاي عشق اول ديد آدم
من از وي بيشتر ديدم
در
اين دم
بلاي عشق جانان
در
فغان است
از آن کاينجا نمود قيل و قال است
ولي تا اين بلا
در
لاعيانست
بلاشک گشت راحت را نهانست
طريق عشق جانان بي بلا نيست
تو هم لاشو که
در
حق هست لانيست
طريق عشق جز يکي نداند
يکي را
در
يکي حيران بماند
طريق عشق اينجا باز بين باز
همه
در
تست خود را باز بين باز
اگر معراج جان جانان نمايد
همه
در
پيش تو يکسان نمايد
اگر معراج خود
در
جان بيني
رخ معشوقه ات اعيان ببيني
اگر معراج اينجا رخ نمايد
ترا از بود صورت
در
ربايد
اگر معراج اينجا گاه بنمود
ترا پيدا نمايد
در
عيان بود
رهي ناکرده چون تيري
در
آماج
کجا هرگز نيابي ديد معراج
رهي ناکرده
در
سدره جان
که تا بيني حقيقت روي جانان
رهي ناکرده
در
اسرار مطلق
که تا بيني تو جان جاودان حق
رهي ناکرده
در
جوهر جان
که تا بيني تو جان جاودان حق
رهي کن تا بمنزل
در
رسي باز
که تا يابي نمود خويشتن باز
چو مردان راه کن اي ره نديده
در
اين دنيا دل آگه نديده
چو مردان راه کن
در
جسم و جان تو
که مي بيني نمود تن عيان تو
چو مردان راه کن
در
جوهر جان
که تا بيني حقيقت سر سبحان
چو مردان راه کن درياب آخر
از اين دريا دمي
در
ياب آخر
چو مردان راه کن درياب زين بحر
که چيزي نيست
در
دنيا بجز زهر
چو مردان راه کن بگذر ز کونين
در
اينجا او نميگنجد زمانين
برون شو زين سرا و آن سرا بين
دمي
در
جان دلت خلوتسرا بين
چو معراج تو
در
جانست خود بين
که تا تلخي شود پيش تو شيرين
حقيقت جسم وجان اينجا نماند
از آن کين نقش
در
دريا نماند
چو جانت
در
نظر جانان نيابد
دل و جان هر دو سوي او شتابد
نماند هيچ
در
درياي فاني
ز عقل صورت وفهم و معاني
نماند هيچ جز
در
ذات الله
کجا ذاتي نمودت قل هوالله
چو قطره غرق دريا شد حقيقت
بدان اين سر تو
در
عين شريعت
ايا دريا نديده چند گوئي
که
در
دريا فتاده چون سبوئي
رود با عين دريا
در
زماني
ميان آب و گل گيرد مکاني
و گر
در
تو بماند بحر غرقه
يکي بيني تو اين هفتاد فرقه
صفحه قبل
1
...
1960
1961
1962
1963
1964
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن