167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • کسي را که پيشه بجز داد نيست
    چنو در دو گيتي دگر شاد نيست
  • يکي مهره در جام بر دست شاه
    بکيوان رسيده خروش سپاه
  • همي بود بر پيل در پهن دشت
    بدان تا سپه پيش او برگذشت
  • همي رفت با باد و با برز و فر
    سپاهش همه غرقه در سيم و زر
  • ز بازوش پيکان بزندان بدي
    همي در دل سنگ و سندان بدي
  • کسي در جهان پشت ايشان نديد
    برهنه يک انگشت ايشان نديد
  • مشو در جواني خريدار گنج
    ببي رنج کس هيچ منماي رنج
  • مجو ايمني در سراي فسوس
    که گه سندروسست و گاه آبنوس
  • کنون در کلاتست و با مادرست
    جهانجوي با فر و با لشکرست
  • بدو گفت طوس اي گو نامدار
    ازين گونه انديشه در دل مدار
  • از ايران سپاه آمد و پيل و کوس
    بپيش سپه در سرافراز طوس
  • که دشت و در و کوه پر لشکرست
    تو خورشيد گويي ببند اندرست
  • فرود از در دژ فرو هشت بند
    نگه کرد لشکر ز کوه بلند
  • وزان پس بيامد در دژ ببست
    يکي باره تيز رو بر نشست
  • سپردار با نيزه ور سي هزار
    همه رزمجوي از در کارزار
  • پس پشت طوس سپهبد بود
    که در کينه پيکار او بد بود
  • وليکن سپهبد خردمند نيست
    سر و مغز او از در پند نيست
  • چو آيد ببين تا چه آيدت راي
    در دژ ببند و مپرداز جاي
  • ببين تا مگر يادت آيد که کيست
    سراپاي در آهن از بهر چيست
  • برو تا در دژ ببنديم سخت
    ببينيم تا چيست فرجام بخت
  • که ايدون ستوه آمد از يک سوار
    چگونه چمد در صف کارزار
  • وراگيو خوانند پيلست و بس
    که در رزم درياي نيلست و بس
  • دوان بيژن آمد پس پشت اوي
    يکي تيغ بد تيز در مشت اوي
  • به دربند حصن اندر آمد فرود
    دليران در دژ ببستند زود
  • در دژ ببستند زين روي تنگ
    خروش جرس خاست و آواي زنگ