نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
زهي صنع نهان و آشکاره
که جان اينجا بمانده
در
نظاره
اگر عرش است اندر قطره آب
بمانده
در
تحير گشته غرقاب
ز شوقش ميزند آتش زبانه
که نامم محو ماند
در
زمانه
زعزمش باد بي پا و سر آمد
نديد اسرار حيران بر
در
آمد
ز رازش خاک، خاک راه بر سر
بپاشيدست و مانده زار بر
در
اگر بحر است دائم
در
خروشست
زشوق دوست چون ديگي بجوشست
چو جمله اين چنين باشند اي دوست
طلب کن مغز را تا کي
در
اين پوست
تو داري راز جوهر
در
درونت
ولي کس نيست، اينجا رهنمونت
طلبکار تو و تو
در
دروني
چو بيچوني چه گويم من که چوني
عجائب جوهري جانا چه گويم
که
در
شرح تو سرگردان چو گويم
توئي بنموده روي اندر دل و جان
بگويم
در
حقيقت راز پنهان
چويک را
در
يکي بنمودي از خويش
زماني مرهمي نه بر دل ريش
حقيقت عشق ديد آنروي و نشناخت
اگر چه عقل کل
در
سير بگداخت
حقيقت عشق تو پرده برانداخت
که
در
يکي ترا ديدست و بشناخت
توئي
در
پرده جان رخ نموده
تو گفتستي حقيقت تو شنوده
يکي ميبينمت
در
پرده باري
که جز جمله تواني کار سازي
تو داني اين زمان عين صفاتي
ز صورت
در
صفات جان و ذاتي
توئي صانع توئي جان و توئي حق
توئي
در
هر دو عالم نور مطلق
حقيقت نيست جز ذات تو اينجا
شدستم عقل
در
ذات تو شيدا
وصالت را همه جويا تو
در
جان
جهاني بر رخ تو مانده حيران
تو بودي آدم و آدم تو بودي
خودي خود تو
در
آدم نمودي
تو بودي نوح
در
درياي معني
فکندي شورش و غوغاي معني
تو ابراهيمي و
در
نار هستي
بت نمرود را صورت شکستي
تو ايوبي و ديده رنج و زحمت
ولي
در
عاقبت ديدي تو رحمت
توئي يحيي
در
اينجا سر بريده
وصال اينجا ز بيچوني نديده
تو
در
شهر علومت حيدري تو
نمود راز هر معني دري تو
توئي باد و روان
در
جسم و جاني
از آن از ديده ها اينجا نهاني
توئي آب و رواني
در
همه جاي
بهر کسوت که مي خواهي تو بنماي
زباني
در
دهان گويا شده تو
درون جانها جويا شده تو
توئي الله اينجا
در
دل و جان
ز چشم آفرينش نيز پنهان
دلم خون گشت اي ساقي اسرار
مرا
در
عين خود کن ناپديدار
ز يکي
در
يکي خود باز ديده
خود اين انجام و خود آغاز ديده
ترا بر ذره ذره راه بينم
ترا
در
جزو و کل آگاه بينم
تو آگاهي و صورت بيخبر ماند
درون پرده حيران
در
نظر ماند
که گرديدم بسي
در
جان عالم
نظر کردم باين و آن عالم
نديدم جز يکي
در
جوهر ذات
نمود يار ديدم جمله ذرات
نديدم جز يکي و
در
يکي بود
نمود يار حق حق بيشکي بود
نديدم جز يکي
در
گنج جانان
اگر چه پر کشيدم رنج جانان
نديدم جز يکي
در
دل عيانست
ز يکي يار بي نام و نشانست
منم توحيد يار و سر اسرار
منم
در
جسم و جان بنموده گفتار
منم توحيد
در
لا مانده پنهان
حقيقت مي نمايم سر اعيان
زهي ديدار من جان کل نموده
در
آخر راز من کلي فزوده
منم آن جوهر اسرار پيدا
که بنمايم
در
اين بازار خود را
منم آن جوهر توحيد بيچون
که آوردم همه
در
هفت گردون
منم آن جوهر بيحد وغايت
که بنمايم کسان را
در
هدايت
منم گوياي خويش و سر اسرار
که مي گويد
در
اين گفتار عطار
نمودم راز خود او را ز آغاز
دگر
در
پرده خواهم بردنش باز
چو او جز ما دگر غيري نديدست
همه من گفتم و او
در
شنيدست
چو کردي ذات ما را
در
عيان فاش
نديدي غير ما اين جا تو ما باش
منم اول منم
در
آخر کار
بفضل خود ترا بخشم بيکبار
صفحه قبل
1
...
1959
1960
1961
1962
1963
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن