167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

مظهر العجايب عطار

  • مرا کاري دگر در پيش راه است
    که عالم بر دو چشم من سياه است
  • مقيد مانده ام در دست اطفال
    يکان وقتي به درد آيد مرا حال
  • به حق جمله قرآن و کلامت
    به بيداري که داري در قيامت
  • به حق آن شهيدان کفن تر
    به حق آن يتيم ديده بر در
  • دگر اهل و عيال و خيل و خالم
    تو شان جمعيتي ده در وصالم
  • خداوندا مرا مقصود دين است
    کزويم علم شرعي در نگين است
  • خداوندا مرا در علم جان ده
    تو اين اسرار پنهانم عيان ده
  • خداوندا ز تو اينم مراد است
    که آزادي و فردي در نهاد است
  • خداوندا ز تو گفتم عطا است
    که اوراد ملايک در سما است
  • شفاعت خواه من در روز محشر
    علي مرتضا شبير و شبر
  • يکي روزي مرا يک مشکلي بود
    که در آن مشکلم بس حاصلي بود
  • کتبها را ز يکديگر گشادم
    کليد علم را در وي نهادم
  • نظر در روي ديگر نيز کردم
    از او يک شربتي ديگر بخوردم
  • چنين گويد حکيم روح افزاي
    که در ملک هري بودي سه تن راي
  • سه عيار و دلير ملک و شبگير
    که در رفتار پر مي برد از تير
  • سه عياري که از تزوير ايشان
    تمام ملک در تدوير ايشان
  • يکي پيري و استادي در اين کار
    بدايشان را که اسمش بود عيار
  • هر آن کس کو سري دارد به راهش
    خدا دارد مر او را در پناهش
  • اگر تو مرد حقي اي برادر
    چرا گردي به گرد آن چنان در
  • برو پيش حق و آن باب احمد
    کزين در نور بيني مثل اوحد
  • من از باب نبي دربان شدستم
    ولي آن در به روي غير بستم
  • مکن از پير عيارت فراموش
    که او بد در جهان چون خود ديگ پر جوش
  • به بدکاري و حيله بد چو شيطان
    نه بد کس در جهان او زبان دان
  • ورا در علم عياري کتبها
    همه را درس گفته او به شبها
  • بدند آن سه نفر خود زير دستش
    که در اين علم بودند پاي بستش
  • به روز و شب به پيش حيله آموز
    تمام خلق از ايشان در جگر سوز
  • يکي روزي بهم در مکر عالم
    همي گفتند بس از دور آدم
  • چو من در ملک عالم نيست عيار
    همه شاهان مرا باشد خريدار
  • بگفت او همچو عياران بغداد
    ندارد در همه عالم کسي ياد
  • به طراران بغداد آن کنم من
    که در ملک همه جاروب بي تن
  • ز ايشان نام عياري برآرم
    شود اين نام در دنيا چو يارم
  • در اين عالم به عياري از ايشان
    برم خود تاج شاهانشان چو خويشان
  • به عياري حکيمم نه بهايم
    به ايشان در دمم من صد عزايم
  • به جان بازيم سر در پيش پايت
    عطا دانيم ما خود هر بلايت
  • ز تو دوري نخواهيم اي خداوند
    گر اندازي تو ما را در غل و بند
  • روان شد شيخشان با يک مريدي
    ز من بشنو که در معني رسيدي
  • تو اينجا باش تا در شهر سيري
    کنم تا خود ازو بينيم خيري
  • به دروازه رسيد و در درون شد
    به تقدير خدا او خود زبون شد
  • به تقدير خدا تن در قضا ده
    به حکم او قضايش را رضا ده
  • در آن روزي که عيار جهان گرد
    بيامد پيش دروازه يکان فرد
  • دگر گفتا خرک خود حق من شد
    مثال جان که در معني به تن شد
  • گر اين رستاي را شهري کنم من
    در اين ملک چنين بهري کنم من
  • بگفتا من موذن باشم اينجا
    در اين مسجد همي خوانم من اسما
  • مرا در گنج او خود راه باشد
    به پيش شاه ما را جاه باشد
  • فتاد ازدست من صندوق جوهر
    در اين چاه اي برادر بهر داور
  • نگيرم از تو من خود هيچ انعام
    که داري در مقام قرب شه کام
  • مرا بايد چو تو ياري در آفاق
    که تا خلقان مرا گردند مشتاق
  • روان گشتند در دم پيش ياران
    برو تاريک گشت آنچه چو زندان
  • تو خلقي سالها افکنده در چاه
    به آخر اوفتادي خود درين راه
  • ز بهر مردمان چه ها بکندي
    به آخر خويش را در وي فکندي