نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
مظهر العجايب عطار
مرا کاري دگر
در
پيش راه است
که عالم بر دو چشم من سياه است
مقيد مانده ام
در
دست اطفال
يکان وقتي به درد آيد مرا حال
به حق جمله قرآن و کلامت
به بيداري که داري
در
قيامت
به حق آن شهيدان کفن تر
به حق آن يتيم ديده بر
در
دگر اهل و عيال و خيل و خالم
تو شان جمعيتي ده
در
وصالم
خداوندا مرا مقصود دين است
کزويم علم شرعي
در
نگين است
خداوندا مرا
در
علم جان ده
تو اين اسرار پنهانم عيان ده
خداوندا ز تو اينم مراد است
که آزادي و فردي
در
نهاد است
خداوندا ز تو گفتم عطا است
که اوراد ملايک
در
سما است
شفاعت خواه من
در
روز محشر
علي مرتضا شبير و شبر
يکي روزي مرا يک مشکلي بود
که
در
آن مشکلم بس حاصلي بود
کتبها را ز يکديگر گشادم
کليد علم را
در
وي نهادم
نظر
در
روي ديگر نيز کردم
از او يک شربتي ديگر بخوردم
چنين گويد حکيم روح افزاي
که
در
ملک هري بودي سه تن راي
سه عيار و دلير ملک و شبگير
که
در
رفتار پر مي برد از تير
سه عياري که از تزوير ايشان
تمام ملک
در
تدوير ايشان
يکي پيري و استادي
در
اين کار
بدايشان را که اسمش بود عيار
هر آن کس کو سري دارد به راهش
خدا دارد مر او را
در
پناهش
اگر تو مرد حقي اي برادر
چرا گردي به گرد آن چنان
در
برو پيش حق و آن باب احمد
کزين
در
نور بيني مثل اوحد
من از باب نبي دربان شدستم
ولي آن
در
به روي غير بستم
مکن از پير عيارت فراموش
که او بد
در
جهان چون خود ديگ پر جوش
به بدکاري و حيله بد چو شيطان
نه بد کس
در
جهان او زبان دان
ورا
در
علم عياري کتبها
همه را درس گفته او به شبها
بدند آن سه نفر خود زير دستش
که
در
اين علم بودند پاي بستش
به روز و شب به پيش حيله آموز
تمام خلق از ايشان
در
جگر سوز
يکي روزي بهم
در
مکر عالم
همي گفتند بس از دور آدم
چو من
در
ملک عالم نيست عيار
همه شاهان مرا باشد خريدار
بگفت او همچو عياران بغداد
ندارد
در
همه عالم کسي ياد
به طراران بغداد آن کنم من
که
در
ملک همه جاروب بي تن
ز ايشان نام عياري برآرم
شود اين نام
در
دنيا چو يارم
در
اين عالم به عياري از ايشان
برم خود تاج شاهانشان چو خويشان
به عياري حکيمم نه بهايم
به ايشان
در
دمم من صد عزايم
به جان بازيم سر
در
پيش پايت
عطا دانيم ما خود هر بلايت
ز تو دوري نخواهيم اي خداوند
گر اندازي تو ما را
در
غل و بند
روان شد شيخشان با يک مريدي
ز من بشنو که
در
معني رسيدي
تو اينجا باش تا
در
شهر سيري
کنم تا خود ازو بينيم خيري
به دروازه رسيد و
در
درون شد
به تقدير خدا او خود زبون شد
به تقدير خدا تن
در
قضا ده
به حکم او قضايش را رضا ده
در
آن روزي که عيار جهان گرد
بيامد پيش دروازه يکان فرد
دگر گفتا خرک خود حق من شد
مثال جان که
در
معني به تن شد
گر اين رستاي را شهري کنم من
در
اين ملک چنين بهري کنم من
بگفتا من موذن باشم اينجا
در
اين مسجد همي خوانم من اسما
مرا
در
گنج او خود راه باشد
به پيش شاه ما را جاه باشد
فتاد ازدست من صندوق جوهر
در
اين چاه اي برادر بهر داور
نگيرم از تو من خود هيچ انعام
که داري
در
مقام قرب شه کام
مرا بايد چو تو ياري
در
آفاق
که تا خلقان مرا گردند مشتاق
روان گشتند
در
دم پيش ياران
برو تاريک گشت آنچه چو زندان
تو خلقي سالها افکنده
در
چاه
به آخر اوفتادي خود درين راه
ز بهر مردمان چه ها بکندي
به آخر خويش را
در
وي فکندي
صفحه قبل
1
...
1956
1957
1958
1959
1960
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن