167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مظهر العجايب عطار

  • بر سرير ملک و دولت کام تو
    در دل آدم همه آرام تو
  • در زدي آتش که تا سوزي مرا
    خود چه باشد ذره پيش ضيا
  • درد و سوزش حال درويشان بود
    ناله و غم در دل ايشان بود
  • هر دلي کز درد تو بي ذوق شد
    همچو شيطان گردنش در طوق شد
  • تاجران بسيار در ملک جهان
    بهر نفع مال مي کردي روان
  • هر که آيد در عيادت پيش او
    غير فحش از وي نيامد گفتگو
  • در نصيحت نکته با او بگوي
    تا نريزد او ازين فحش آب روي
  • چون برفتم پيش او بي گفتگو
    در مقام کندن جان بود او
  • گفت اي عطار رفتن مشکل است
    زآن که حب اين جهانم در دل است
  • اين چنين در روي من بسيار گفت
    وآن همه از هستي و پندار گفت
  • گفت او هفتاد سال اي اهل دل
    در جهان کنده است جاني متصل
  • او به عمر خويشتن جان کنده است
    اين زمان در پيش شيطان مانده است
  • اي برادر از جهان بيزار باش
    دايما با ذکر حق در کار باش
  • هر که دنيا دار شد بي ما بود
    در دو عالم بي شک او رسوا بود
  • هر که دنيادار شد او مرده ايست
    او به خواري در جهان افسرده ايست
  • هر که دنيادار شد او يار نيست
    در دو عالم خود ازو آثار نيست
  • هر که دنيادار شد زير زمين
    خود ورا شيطان ملعون در کمين
  • هر که دنيا دار شد از ما بريد
    در معاني مظهر ما را نديد
  • هر که دنيادار شد کي راه ديد
    خويشتن را عاقبت در چاه ديد
  • هر که دنيادار شد کي آدميست
    کي ورا در علم معني خرميست
  • هر که دنيا دار شد عطار نيست
    در معاني واقف اسرار نيست
  • هر که دنيا دار شد او منصبي است
    او در آن صورت به معني عقربيست
  • هر که دنيا دار شد دنيا گرفت
    خويش را در پيش شيطان جا گرفت
  • هر که دنيا دار شد در نار سوخت
    او ز بهر جيفه دينار سوخت
  • هر که دنيا دار شد سنگين دل است
    همچو خر دايم فتاده در گل است
  • در گذر از جيفه دنياي دون
    تابرآري از صدف گوهر برون
  • در گذر از منصب دنياي دون
    زان که خلقي را دراندازد به خون
  • چون درآئي خويش را گم کن در او
    تا بيابي خويش را پهلوي او
  • خويش را در زندگاني فوت بين
    اين معاني را تو پيش از موت بين
  • تا بماني زنده در ملک الاه
    خود به عليينت باشد تکيه گاه
  • بود در بغداد شيخي نيک راي
    خلعت عرفان گرفته از خداي
  • بود زاهد در ورع پيچيده بود
    نقطه ديدار معني ديده بود
  • در علوم فقه و اندر علم حال
    بود سرور بر همه اهل کمال
  • گر چه دايم داشت در خلوت نشست
    ناگه او را ميل سيري داد رست
  • او به گرد شهر اندر سير بود
    بر در يک خانه بنشست زود
  • همچو حوران بهشتي تازه روي
    جام آبي داشت در کف مشکبوي
  • لطف کن در کلبه روشن درآ
    تا بگيرد کلبه مسکين ضيا
  • ذوق ارباب صفا دارد بسي
    در عبادت نيست مثل او کسي
  • دخترت را در نکاح من کني
    خانه خود را بدين روشن کني
  • چون شنيد اين شيخ گفتش مرحبا
    رفت در حمام و پوشيد او قبا
  • هر که او در غير حق دارد نظر
    او به باغ خلد کي يابد مقر
  • پس طلاقش داد و آمد در خروش
    گشت او بار دگر پشمينه پوش
  • تو نظر در روي درويشان فکن
    تا که مقبول نظر گردي چو من
  • تو نظر داري خود از در يتيم
    ليک اندازي نظر را تو ز بيم
  • بيم را بگذار و دل بر کن ز شر
    تا شوي در ملک جان صاحب نظر
  • عاشقان را خوف نبود در جهان
    چشم باطن بر گشا اين را بدان
  • هر کسي را در نظر نوري دهند
    گر بهشتي شد به او حوري دهند
  • رو تو حق بين باش و با حق گوي راز
    همچو شمعي باش پيشش در گداز
  • رو نظر را در حقيقت تو بباز
    تا شود باب ولايت بر تو باز
  • دام نادانان تصرف در جهان
    اين به پيش جمله دانايان عيان