167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مظهر العجايب عطار

  • همچو سگ دايم سرش در خون بود
    هر که رفض من کند سگ زان بتر
  • زآن که بي دين با تو باشد در ستيز
    رو تو اي عطار راه شاه گير
  • تا شود مقصود او حاصل در آن
    صد هزاران جان طفيل انبيا
  • چون بيابي سر او را بر ملا
    خود بميري در ميان اين بلا
  • مرد آن دان کو ز دنيا برگذشت
    در دل او ميلي از دنيا نگشت
  • مرد آن دان کوبه حق واصل شود
    اين مراتب خود در و حاصل شود
  • هر که او از فکر دنيا دور رفت
    همچو موسي در مقام طور رفت
  • مرد آن دان کز جهان بيزار شد
    بعد از آن در کوچه اسرار شد
  • گر تو در دين نبي پي برده
    جانب معبود رو آورده
  • اول از هستي خود بگذشته
    در طلب با خون دل آغشته
  • خود تو باشي مصحف آيات غيب
    جلوه گر گردي تو در مرآت غيب
  • خود ميان عاشقان معشوق وار
    تو در آيي تا بري صبر و قرار
  • خوش درآيي در بهشت اوليا
    خوش به بيني موسي خود را لقا
  • چون بميري تو ز خود در اين زمان
    خوش به بيني منزل خود را عيان
  • اي درون کلبه احزان شده
    هم به يوسف در چه زندان شده
  • اي بداده صالح خود را صلاح
    اي نبوت داده با او در صباح
  • اي که او را درد تو درمان بود
    مهر حب تو در ايمان بود
  • اي به احمد گفته خود اسرارها
    وي به احمد بوده در عين صفا
  • اي به احمد هم سرو هم تاج تو
    اي به احمد در شب معراج تو
  • اي به احمد بوده در هر جا يکي
    وي به احمد سر دو و اعضا يکي
  • اي به احمد همره و همتاج تو
    اي به احمد در شب معراج تو
  • در ولايت انبيا را سر شده
    بر تمام تمام اوليا سرور شده
  • اي بهر دو کون فرمانت روان
    اي شده حکمت روان در ملک جان
  • اي تو را جن و پري جويا شده
    اي به انسان در زبان گويا شده
  • اي تو را نشناخته جز اهل راز
    زآن که ايشانند دايم در نياز
  • اي تو را نشناخته جز عارفي
    يا مگر در کوي وحدت واقفي
  • اي تو کرده يک نظر در چشم او
    خود اناالحق گشته بر اسم او
  • چون دلم را ساختي سلطان نشين
    نور ايماني بيا در جان نشين
  • ختم کن عطار اين اسرار را
    در دلت ميدار اين انوار را
  • مادر از جانم طمع ببريده بود
    در جنان حالم پدر هم ديده بود
  • جان خويشان جمله در درد و محن
    ساختندي از براي من کفن
  • ناگهم ضعف غريبي در ربود
    مادرم زآن جامه پاره کرده بود
  • مي کنم درد تو را اينک دوا
    تا بگوئي در جهان اسرار ما
  • من تو را حالي ببخشم از کرم
    تا شوي در پيش دانا محترم
  • بعد از آن ماليد دست خود به من
    زآن يدالله خوانمش در انجمن
  • شد عرق بر من روان چون آب جوي
    گشت پيدا در تن من رنگ و بوي
  • قرب صد سال است و کرسي زين سخن
    کو نشسته در ميان جان من
  • چون مرا عطار خواند آن شاه جان
    من شدم عطار در ملک جهان
  • من شدم عطار در ملک سخن
    عالمي پر شد ز عطار من
  • اي که عقل کل ز تو حيران شده
    عشق در کوي تو سرگردان شده
  • اي که عقل کل ز تو حيران شده
    عشق در کوي تو سرگردان شده
  • تافت نورش برجنيد و بايزيد
    زآن سبب گشتند در عالم وحيد
  • هر که دارد حب او سلمان ماست
    او چو شمعي در ميان جان ماست
  • هر که دارد حب او دل زنده است
    در ميان واصلان فرخنده است
  • خارجي رانده شده از پيش شاه
    او شده در صورت و معني تباه
  • خوش درآ در راه مردان مرد وار
    تا کنم من بر تو معنيها نثار
  • معني من حب شاه اوليا ست
    معني من در درياي خدا ست
  • مهر او در هر دلي کامد فرو
    دان که چون خورشيد مي تابد ازو
  • بعد از آني کار مردان پيشه کن
    روز و شب در جستجو انديشه کن
  • از سر اخلاص بنويس و به فهم
    در دل از حاسد مياور هيچ و هم