نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مظهر العجايب عطار
همچو سگ دايم سرش
در
خون بود
هر که رفض من کند سگ زان بتر
زآن که بي دين با تو باشد
در
ستيز
رو تو اي عطار راه شاه گير
تا شود مقصود او حاصل
در
آن
صد هزاران جان طفيل انبيا
چون بيابي سر او را بر ملا
خود بميري
در
ميان اين بلا
مرد آن دان کو ز دنيا برگذشت
در
دل او ميلي از دنيا نگشت
مرد آن دان کوبه حق واصل شود
اين مراتب خود
در
و حاصل شود
هر که او از فکر دنيا دور رفت
همچو موسي
در
مقام طور رفت
مرد آن دان کز جهان بيزار شد
بعد از آن
در
کوچه اسرار شد
گر تو
در
دين نبي پي برده
جانب معبود رو آورده
اول از هستي خود بگذشته
در
طلب با خون دل آغشته
خود تو باشي مصحف آيات غيب
جلوه گر گردي تو
در
مرآت غيب
خود ميان عاشقان معشوق وار
تو
در
آيي تا بري صبر و قرار
خوش درآيي
در
بهشت اوليا
خوش به بيني موسي خود را لقا
چون بميري تو ز خود
در
اين زمان
خوش به بيني منزل خود را عيان
اي درون کلبه احزان شده
هم به يوسف
در
چه زندان شده
اي بداده صالح خود را صلاح
اي نبوت داده با او
در
صباح
اي که او را درد تو درمان بود
مهر حب تو
در
ايمان بود
اي به احمد گفته خود اسرارها
وي به احمد بوده
در
عين صفا
اي به احمد هم سرو هم تاج تو
اي به احمد
در
شب معراج تو
اي به احمد بوده
در
هر جا يکي
وي به احمد سر دو و اعضا يکي
اي به احمد همره و همتاج تو
اي به احمد
در
شب معراج تو
در
ولايت انبيا را سر شده
بر تمام تمام اوليا سرور شده
اي بهر دو کون فرمانت روان
اي شده حکمت روان
در
ملک جان
اي تو را جن و پري جويا شده
اي به انسان
در
زبان گويا شده
اي تو را نشناخته جز اهل راز
زآن که ايشانند دايم
در
نياز
اي تو را نشناخته جز عارفي
يا مگر
در
کوي وحدت واقفي
اي تو کرده يک نظر
در
چشم او
خود اناالحق گشته بر اسم او
چون دلم را ساختي سلطان نشين
نور ايماني بيا
در
جان نشين
ختم کن عطار اين اسرار را
در
دلت ميدار اين انوار را
مادر از جانم طمع ببريده بود
در
جنان حالم پدر هم ديده بود
جان خويشان جمله
در
درد و محن
ساختندي از براي من کفن
ناگهم ضعف غريبي
در
ربود
مادرم زآن جامه پاره کرده بود
مي کنم درد تو را اينک دوا
تا بگوئي
در
جهان اسرار ما
من تو را حالي ببخشم از کرم
تا شوي
در
پيش دانا محترم
بعد از آن ماليد دست خود به من
زآن يدالله خوانمش
در
انجمن
شد عرق بر من روان چون آب جوي
گشت پيدا
در
تن من رنگ و بوي
قرب صد سال است و کرسي زين سخن
کو نشسته
در
ميان جان من
چون مرا عطار خواند آن شاه جان
من شدم عطار
در
ملک جهان
من شدم عطار
در
ملک سخن
عالمي پر شد ز عطار من
اي که عقل کل ز تو حيران شده
عشق
در
کوي تو سرگردان شده
اي که عقل کل ز تو حيران شده
عشق
در
کوي تو سرگردان شده
تافت نورش برجنيد و بايزيد
زآن سبب گشتند
در
عالم وحيد
هر که دارد حب او سلمان ماست
او چو شمعي
در
ميان جان ماست
هر که دارد حب او دل زنده است
در
ميان واصلان فرخنده است
خارجي رانده شده از پيش شاه
او شده
در
صورت و معني تباه
خوش درآ
در
راه مردان مرد وار
تا کنم من بر تو معنيها نثار
معني من حب شاه اوليا ست
معني من
در
درياي خدا ست
مهر او
در
هر دلي کامد فرو
دان که چون خورشيد مي تابد ازو
بعد از آني کار مردان پيشه کن
روز و شب
در
جستجو انديشه کن
از سر اخلاص بنويس و به فهم
در
دل از حاسد مياور هيچ و هم
صفحه قبل
1
...
1951
1952
1953
1954
1955
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن