نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مظهر العجايب عطار
عدل کن کين عدل تاج و ملک تست
جاي شاهان جهان
در
فلک تست
عدل کن تا مصطفي خم خواندت
مرتضي
در
پيش خود بنشاندت
عدل کن تا بر جهان سروري
ورنه
در
ملک جهاني بي سري
من ز عدل خواجه ام عادل شدم
در
علوم دين حق کامل شدم
سير او باشد به ملک اوليا
رو تو او را مي طلب
در
ملک ما
در
زمان آخرين يابد ظهور
بخشد او اهل معاني را حضور
در
درون حبه اش الله بين
خود به او منصور را همراه بين
عدل باشد نور عاشق
در
وصال
عدل باشد نزد نااهلان وبال
هرکه دارد عدل ايمان زآن اوست
پرتو خورشيد
در
ايوان اوست
هرکه دارد عدل او محمود شد
در
دو عالم مقصد و مقصود شد
هرکه دارد عدل جام هم اوست
در
حقيقت عيسي مريم هم اوست
عدل پيش مصطفا و آل او ست
در
معاني همچو روي او نکوست
رو تو فعل غير را
در
خود مبين
زآن که هست اين فعل شيطان لعين
بگذر از غير و به راه او خرام
تا نگردي
در
جهان رسوا چو عام
عام باشد خود به شيطان همنشين
او ندارد
در
شريعت هيچ دين
بوذر غفار چون
در
نار رفت
نار پيش نور او گلزار رفت
من گنه کارم
در
اين دنياي دون
کرده چون دنيا مرا خوار و زبون
بود شبلي را رياضت
در
جهان
بر طريق اولياي آن زمان
شيخ يک روزي به مجلس رفته بود
او به مردم
در
سخاوت گفته بود
شيخ را
در
خاطر آمد اين نخست
گو بود مرد جوان و تن درست
آن تواند کسب کردن
در
جهان
خود سوالش نيک نبود اين زمان
چون به خانه رفت شيخ و کرد خواب
ديد
در
خواب اندر آن شب بي حجاب
يک طبق
در
پيش او سرپوش داشت
گفت درويشي و آن را گوش داشت
چون که سرپوشش از آن سر بر گرفت
شيخ از آن حالت چو آتش
در
گرفت
ديد سائل را که مرده
در
طبق
حيرتش رو داد آخر زين سبق
من نخوردم
در
همه عمر اي امين
لحم مرده از کجا بود اين چنين
گفت با خود شيخ دي اين مرد را
کرده بودي غيبتي تو
در
خلا
خورد تو اين باشد و کرد آن چنان
بوي جنت خود نيابي
در
جهان
قوت خود کرده ز تره
در
جهان
تا نيابد انفعال از اين و آن
گفت بايد خويش را آگاه داشت
در
همه دلها به معني راه داشت
تو مکن غيبت که يابي محنتي
بلکه
در
خاطر نياري غيبتي
اي برادر فکر کار خويش کن
در
معني را نثار خويش کن
اي پسر از خفتن و خوردن گذر
تا به جنت بر تو بگشايند
در
زآن که جنت را توئي آن باب خير
مي کني
در
عالم معني تو سير
گر توئي مولاي حيدر
در
جهان
توبه کن از غيبت و عيب کسان
من سخن از دانش او گفته ام
در
چنين راهي نه به او رفته ام
بر سر منبر نصيحت کن به خلق
زآن که باشد حيله شان
در
زير دلق
حق نباشد راضي از علم کسي
کو نيارد
در
عمل آن را بسي
آن اجل او را برد
در
قعر چاه
او نيابد هيچ جا آخر پناه
هرکه بر منبر سخنگو گشته است
در
سخن گر جمله نيکو گشته است
زآن که
در
علم و عمل کم کرده رو
پند دادن خلق را نبود نکو
هيچ مي داني که منبر جاي کيست
در
جهان معرفت غوغاي کيست
دام
در
حلقي که محکم کرد و بست
خوش حماري ديد و زودش برنشست
تا خلاصي يابي از اين دام تن
پس شود خوشگو زبانت
در
سخن
اي بمانده از ره و از کاروان
زار مانده
در
بيابان جهان
تا شوي دانا تو
در
علم تمام
اصل اين معني همين دان والسلام
دايم آن سلطان دين
در
خانه بود
کز درش خلق جهان بيگانه بود
کرد او چون بر امام دين سلام
گفت اي
در
دين احمد با نظام
شاه گفتش اي سليمان زمين
علم شرعت هست
در
زير نگين
پس امام دين بگفتش اين جواب
من همي ترسم
در
آخر از عذاب
صفحه قبل
1
...
1949
1950
1951
1952
1953
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن