167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • همه لشکر نوذر ار بشکريم
    شکارند و در زير پي بسپريم
  • تو گفتي که الماس مرجان فشاند
    چه مرجان که در کين همي جان فشاند
  • بگفت آنک در دل مرا درد چيست
    همي گفت چندي و چندي گريست
  • گرفت آن دو فرزند را در کنار
    فرو ريخت آب از مژه شهريار
  • چو نوذر فرو هشت پي در حصار
    برو بسته شد راه جنگ سوار
  • ز قنوج تا مرز کابلستان
    همان تا در بست و زابلستان
  • همه سر به سر پاک در چنگ ماست
    بر ايوانها نقش و نيرنگ ماست
  • بر ويسه شد قارن رزم جوي
    ازو ويسه در جنگ برگاشت روي
  • نثاري فرستم چنان چون سزاست
    جز اين نيز هرچ از در پادشاست
  • ازين سو دل پهلوان را ببست
    وزان در سوي چاره يازيد دست
  • کنون من شوم در شب تيره گون
    يکي دست يازم بريشان به خون
  • کماني به بازو در افگند سخت
    يکي تير برسان شاخ درخت
  • بگفتند کاين تير زالست و بس
    نراند چنين در کمان تير کس
  • چو اين دو سرافگنده شد در نبرد
    شماساس شد بي دل و روي زرد
  • چنان شد ز بس کشته در رزمگاه
    که گفتي جهان تنگ شد بر سپاه
  • شماساس چون در بيابان رسيد
    ز ره قارن کاوه آمد پديد
  • چو اغريرث پرهنر آن بديد
    دل او ببر در چو آتش دميد
  • که چندين سرافراز گرد و سوار
    نه با ترگ و جوشن نه در کارزار
  • کلاه کياني به سر بر نهاد
    به دينار دادن در اندرگشاد
  • چمان چرمه در زير تخت منست
    سنان دار نيزه درخت منست
  • کدامست مردي کنارنگ دل
    به مردي سيه کرده در جنگ دل
  • بران بستگان زار بگريست دير
    کجا مانده بودند در چنگ شير
  • طلايه شب و روز در جنگ بود
    تو گفتي که گيتي برو تنگ بود
  • بر آن برنهادند هر دو سخن
    که در دل ندارند کين کهن
  • شب و روز در جنگ يکسان بدم
    ز پيري همه ساله ترسان بدم