نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
مظهر العجايب عطار
ز آن که
در
دين رهنماي راه ماست
جوهر و مظهر بود ايمان و دين
گشته از دين با بدي همخانه است
هر که
در
دين نبي نا کس بود
راه حيدر رفت و از سر
در
گذشت
سر فداي راه حيدر کرد او
در
پي سلمان و قنبر کرد او
هر که با سلمان رود سلمان بود
منزلش
در
خلد جاويدان بود
هر که با نادان رود از احمقي است
مي کند
در
دوزخ سوزان مقام
هر که او را دين و دنيا با صفا ست
غير اين هر دو بود شيطان راه
اولا از هستي خود
در
گذر
در
درون خلد بيني جاي خود
چون تو گفت مرد ره را بشنوي
بلکه از نامرد
در
ره گرد نيست
مرد دان آن کو به دين حيدر است
که تو
در
عالم زني خود لاف وسيف
سيف گوئي و نداني سيف را
مرتضي شد
در
معاني شاه من
هست فرزندان او فرزند من
جمله را با جان بود پيوند من
گر نباشد
در
دل پاکت شکي
آل احمد آل حيدر دان يکي
هر که
در
معني اين مظهر رود
بر تمام سروران سرو شود
هر که
در
معني به ما همخانه شد
تا شبي خواني مرا تو سوي خويش
سالها
در
انتظارم اي حبيب
ني علوم فقر گو با شيخ خوار
تا تو را منکر نگردد
در
جهان
خود نباشد ديگرش
در
کار تو
يک سر مو نيست ناشر عم به پيش
غير راه تو نرفتم
در
علن
گوشه گيرم ز خلقان جهان
تا روم با اوليا
در
زير دلق
تو به نحو و صرف مشغول آمدي
مي کنم
در
روح درويشان نثار
من همه علم جهان را خوانده ام
در
معارف بس سخنها رانده ام
من دگر از گفتگو وامانده ام
در
درونشان نور ايمان بود سست
حال ما با حال ايشان جمع نيست
زان که
در
گوشم نداي او رسيد
خود نداي او همه عالم گرفت
در
زمينش پاي من اندر گل است
پس بدو گفتا حکيم روزگار
يا مگر
در
راه تو ابله شوي
من چو نتوانم تهي رفتن به راه
يا تمامي غله اش را برده اند
گفت اي
در
علم از کار آگهان
تو مگو زنهار گفت ابلهان
کشت زار اول چنين دان
در
جهان
در
ته تابوت او خوش خفته بود
اين جماعت همره تابوت او
يارب او زنده است يا مرده
در
اين
گفت با او پير نادان کي حکيم
دارم از تو
در
جهان بسيار بيم
زان که تو بي عقل باشي پيش ما
ديگر اين دفتر به پيش من مخوان
اي که هستي همچو ابله
در
زحير
تادهندت جام وحدت نو به نو
هيچ کس را ديدي آخر
در
جهان
که رود
در
گور او را زنده جان
تو ز من داري سوال بي جواب
تو همي گوئي که او زنده بده است
هيچ کس را ديدي آخر
در
جهان
که رود
در
گور او زنده جان
من به تو ديگر نخواهم گفت هيچ
عذرها گفتش حکيم سينه ريش
پير را چون بود
در
کنج حضور
دختري
در
ملک خوبي همچو حور
آفتاب از روي او حيران شده
گوي با من تا بگريم زار زار
گفت زحمتها کشيدم
در
جهان
ليک از همراه بودم من به جان
ابلهي
در
ره به من همراه شد
جانم از همراهيش
در
چاه شد
خود مرا از وي ندامتها رسيد
واندرين ره با دل آگاه شو
بعد از آن
در
منزلي نيکو رسيد
مجمعي
در
گرد آن با درد و آه
گفت اين مرده است يا زنده بگو
بس محقق بوده
در
ملک الاه
او حکيم علم سرها بوده است
بر علوم غيب دانا بوده است
بوده او بيننده
در
معني دل
اين معانيهاي او
در
من بدان
بوده او همراه روح و جان و دل
تا دمي کم گردد آزار طريق
نطق
در
ره نردبان ره بود
زاهد بي راه خود
در
نار ماست
هر چه هست اسرار درويشان بود
در
معاني رفعت ايشان بود
هر چه هست از نطق شه باشد نکو
تخم نيکي کار و بر بردار هان
در
جهان هر کس که تخمي کاشته
کشته است اين تخم و بر برداشته
تخم نيکي
در
ضمير دل به کار
صفحه قبل
1
...
1944
1945
1946
1947
1948
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن