نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مظهر العجايب عطار
چون
در
اين دنيا چنين تو مفلسي
تو به عقبي کي به فريادم رسي
ليک
در
شرع اين کجا باشد روا
که چنين ظلمي شود خود بر ملا
هر که او
در
راه حق باشد نکو
اين مددها لاجرم آيد ز او
هر که دارد
در
ميان خلق راه
خاطر درويش را دارد نگاه
هر که دارد با تو حق معرفت
باش با او
در
طريقت هم صفت
هر که دارد بر تو حق معرفت
هست او
در
هر دو عالم نيک بخت
هر که
در
دنيا و دين مفلس بود
هيچ عاقل کي به دنبالش رود
باش قايم
در
ره شاهان دين
با محبان تو مجو آزار دل
مي کنم من التجا با مصطفي
هر کسي دارد اميدي
در
جهان
در
طريق پير خود گمره شدند
هر کسي بابي گرفته از کرم
بي شک او
در
قعر دوزخ يافت جا
هر که دارد بغض مقصود جهان
در
همه مذهب تو او را کور دان
هر که دارد بغض ارباب قبول
کي کند
در
راه معني او شناخت
هر که بغض مرتضي دارد به جان
تا نگردي
در
دو عالم خوار و زار
رو چو ناصر حکمت حق را بدان
مي کني
در
دهر دستارت بزرگ
تا دهد دخلي تو را آن مير ترک
مي ز معني جوي و جام مي بنوش
وآنگهي مي باش
در
معني خموش
گر همي خواهي که تو انسان شوي
در
معاني خدا رهدان شوي
حق يکي دان مذهب حق هم يکي
زين کلام من نيفتي
در
شکي
اي برادر حال عالم نيک نيست
در
درون او به جز يک ديک نيست
سوخت
در
ديک و تبه کرد او نشست
بعد از آن زآن پخته نايد هيچ کار
پاکتر گردد چو بيند آتشي
ديک من
در
جوش همچون بوته ايست
پاک باشد
در
درون پاکباز
ديک عطار است دايم پر ز جوش
سر ببين
در
ديک او و سر بپوش
ورنه از خود جوش منصوري زند
سوزش من
در
دل آدم گرفت
شد زبانم آتشين از ذوق تو
جمله اعضايم گرفته شوق تو
گشته هر مويم زبان
در
مدح تو
عاجزم من از بيان
در
مدح تو
اي تو مفتاح القلوب و باب خير
گاهي اندر خرقه با شاه آمدي
گاه بودي
در
درون و گه برون
گاه آيي
در
درون گل چو روح
گاه با موسي ميان قوم دون
گه دهي چون او برون آواز خويش
گاه با شهزاده ها
در
خون شوي
زآن که
در
معني شدستم پايدار
اي برادر گر رسي بر قبر من
در
سر من از يقين سوداي او ست
گر شدي تو سوي شهرستان و باب
يافتي ره ورنه هستي
در
عذاب
رو به سوي حيدر کرار رو
وز بهشت عدن برخور دار شو
رو از آن
در
تو به شهر مصطفي
اين محبت هست ميراثم ز باب
غير ازين
در
گر روي گمره شوي
گه درون ناري و گه چه شوي
تو از اين
در
راه احمد را شناس
در
سقر بي پا و بي سر رفته است
توشه کرد و برفت او سوي يار
تو رسي
در
او به خاک وي مزار
اي برادر بشنو از من پند نيک
مظهرم را
در
دل آگاه گير
هر چه مي گويم تو گفتارم شنو
ورنه باشي اندر اين دنيا گرو
تا ابد
در
قيد دنيا خوارو زار
راستي باشد ره اهل صفا
من صفاي خود
در
اين دين يافتم
ز آن سبب
در
مرگ تلقين يافتم
هست تلقينم ز محبوب آله
باشد انسانم
در
اين معني گواه
هست انسان صاحب فيض حضور
نيست
در
جانم ره ديگر بيا
از حيا نبود که ناپاک آمدي
در
ره نا حق تو چالاک آمدي
رو نظر کن تو به حال ظالمان
تا چه سان کردند ناحق
در
جهان
منحرف گشته ز راي مصطفي
جاي خود کردند جاي مصطفي
جمله رو کردند
در
راه بدي
جمله را شد پيشه کيش ملحدي
تو ز ملحد لفظ خواندي
در
جهان
کج رود آن کو نخواند اين سبق
در
کجي هر کسي که ماند بر قرار
ناصبي هم مثل ايشان
در
لقا
اين سه قوم اندر جهان ملعون شدند
در
معانيش به بين تو لب لب
جوهر و مظهر همه نور خداست
صفحه قبل
1
...
1943
1944
1945
1946
1947
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن