167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مظهر العجايب عطار

  • سر حق گفتن ورا آسان بود
    در دل او گر مکان آن بود
  • گفت سلطان اي به رحمت همنشين
    کس نباشد با تو در معني بکين
  • گفت با استاد کي گنج علوم
    نيست مثلت عارفي در مرز و بوم
  • چيست کار من که گردم غيب دان
    تا که من ثابت قدم گردم در آن
  • گر بداني بي شکي واصل شوي
    در ميان عاشقان مقبل شوي
  • گر بداني همره قرآن شوي
    در معاني مغز نغز آن شوي
  • گر بداني اولين و آخرين
    پيش تو باشد به معني در يقين
  • غير ازين خود نيست در علم درود
    رو تو عود و چنگ را بربند زود
  • ليک گوش کس نيارد اين شنيد
    هست اين اسرار من در جان دو عيد
  • غير ازين غير است در معني بدان
    زآن که مقصود تو آمد اين بيان
  • آنچه مقصود است در علم آن بدان
    بعد از آن خاموش باش و بي زبان
  • غير از اين پيوند جان خود مساز
    ورنه آرندت به بوته در گداز
  • غير ازين در گوش خود نشنيده ام
    من به چشم خويشتن اين ديده ام
  • غير ازين کفر است و بيراهي مرد
    بعد ازين دفتر به کلي در نورد
  • شاهزاده چون کلام او شنيد
    مدتي در علم مي جستي مزيد
  • چون که او را وقت خاموشي رسيد
    گشت خاموش و دگر دم در کشيد
  • من عزايم خوانم و در وي دمم
    نيک گردد نقد شاه عالمم
  • رحم کن بر جان من اي پير راه
    گوي با او تاکند در من نگاه
  • خود بفرما تا سخن گويد به من
    بعد از آن در جان من گيرد وطن
  • کرد آن شهزاده را آن شه سوار
    سير مي کردند در هر مرغزار
  • پيشتر مي راند آن شاه وحيد
    ناگهان دراج بانکي در کشيد
  • از زبان کردي تو سر را در زبان
    اين معاني را ندانستي بيان
  • از زبان خود فتادي در رسن
    خود زبان تو بود سردار تن
  • چون در اين مدت چنين صامت بدي
    شکر کاين ساعت چنين گويا شدي
  • گر نگوئي تو سخن با من بلند
    خويش را در خاک و خون خواهم فکند
  • شد خموشي ملکت جم در نگين
    باشد اسرار خدا با وي يقين
  • هست خامش آيه صنع خدا
    در همه معني بود او مقتدا
  • هست خاموشي نشان اهل راز
    باش دايم از خموشي در گداز
  • هست خاموشي ميان روح و تن
    رو تو شو خاموش و کن جا در وطن
  • هست خاموشي مرا در جان نهان
    ليک حيدر گويد اين معني عيان
  • هست خاموشي مرا در پيش او
    زان که گويائي از او باشد نکو
  • هست خاموشي همه گنجينه اش
    او نشسته در درون سينه اش
  • هست خاموشي به پيش تو خراب
    خويش را کردي به معني در عذاب
  • رو تو خاموشي گزين چون صابران
    تا نيفتي در ميان فاجران
  • رو تو خاموشي گزين در سر شاه
    تا بيابي سر معني از الاه
  • رو تو خاموشي بجو از عافيت
    چون فنا خواهي شدن در عاقبت
  • رو به گورستان ببين تنها و دل
    طعمه موران شده در زير گل
  • بعد از آن خاموش شو در کش زبان
    تا شوي واقف ز اسرار نهان
  • ختم کن عطار و سر در کش بجيب
    تا بيابي بوي اسرارش ز غيب
  • ختم کن عطار و در معني بايست
    ختم معني چون به عين ولام ويي است
  • در هدايت او امام عصر بود
    عالمي بر آستانش چهره سود
  • او مريد بي حد و اندازه داشت
    تخم معني در همه دلها بکاشت
  • او مريدي داشت از خاصان خود
    داشت در بزازي او دکان خود
  • بود محرم پيش آن مرد خدا
    در محل خوف و هنگام رجا
  • از قضا را اوفتادش حادثه
    بود در ماه صيام آن واقعه
  • ديد او را ناگهان يک مهتري
    در ميان کار بد با دختري
  • شيخ گفتا کس روان سازم وليک
    هيچ کس را در زنا کس گفته نيک ؟
  • در زنا باشد شفاعت نا نکو
    من نخواهم اين شفاعت را از او
  • صحبت من با تو از بهر خدا ست
    در دو عالم زان اميد من روا ست
  • حال و اوقاتم در اين دنيا خراب
    و اندر آن دنيا همه بينم عذاب