نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مظهر العجايب عطار
در
جهان اين تخم را کي کاشتي
حيف اوقاتي که ضايع داشتي
من تو را دانم به معني پيشوا
زآن که هستي
در
هدايت مقتدا
گفت
در
ايام صادق روز عيد
شيخ بسطامي به پيش او دويد
من چه گويم خود به حلاج اين زمان
زآن که اين کردند مردان
در
جهان
من به عذر استاده ام
در
پيش تو
خود نکردم من به معني اين نکو
از سر اين جرم شاها
در
گذار
عفو فرما بر من مسکين زار
پس زبان بگشاد آن سلطان دين
گفت
در
باطن توئي با من بکين
گفت با هارون که بين منصور را
گشته او
در
پيش حق محو لقا
پيش ما درويش باشد پادشاه
پيش ما دل ريش باشد
در
پناه
پيش ما نبود عذاب و کينه
پيش ما کينه مدان
در
سينه
پيش ما جوهر چه باشد
در
جهان
پيش ما آن آشکار او نهان
بعد از آن گفتا که يا خيرالامم
در
دو عالم بوده اي تو محترم
پس امام آنگه نظر بر وي فکند
گفت او افکنده بودت
در
کمند
گر با خلاص آوري روئي به ما
در
عذاب آخر نگردي مبتلا
ور هميشه تو بکين باشي چنين
مرتد روي زميني
در
يقين
گر شوي پيوند ما
در
رشته اي
بعد از اين پيدا کني سررشته اي
رشته ما رشته جانها شده
بعد از آن
در
قرب او ادنا شده
رشته ما بارگاه اولياست
رشته ما
در
مقام قل کفي است
رشته ما با علي پيوند شده
رشته ما با ولي
در
بند شد
رشته ما باقر و صادق بود
آن که او
در
ملک دين حاذق بود
گر تو ميخواهي که گردي رستگار
در
ولايتهاي ما تو شک ميار
هر که با ما نيک شد نيکو شود
در
ميان حور عين دلجو شود
بستم آخر با شما ز آنگونه عهد
که گنم
در
دوستي بسيار جهد
در
حق تو قول دشمن نشنوم
خصم را از بيخ واز بن بر کنم
من گرفتم بر تو حجت اين زمان
گر شنودي هستي آخر
در
امان
ور به قول ديگران کردي تو کار
در
سقر باشد مقامت پايدار
صد هزاران دل ازو
در
موج خون
غوطه خوردند و يکي نامد برون
صد هزاران اسب تازي و شتر
بيش بودش با دو صد صندوق
در
عشق او
در
جمله دلها نقش بست
توبه ارباب تقوي را شکست
خلق از عشقش ز قيد عقل رست
در
هوايش گشت خلقي بت پرست
ليک گنجي داشت
در
دل از علوم
گنج دنيا پيش آن سيمرغ بوم
عرض مي کردند بر وي گنج و مال
او از آن مي بود دايم
در
ملال
بود او را عقل لقمان حکيم
در
ميان اهل عرفان بد سليم
عقل انسان لال گشته پيش او
جمله شاهان جهان
در
کيش او
مقتدائي کو دليل حق بود
در
ره حق رهبر مطلق بود
باشد او واقف ز گفتار نبي
در
طريقت راه او راه ولي
او به دين مصطفي محکم بود
در
طريق مرتضي محرم بود
پس طلب کرد اين چنين شيخي به دل
باشد آن کس
در
معاني جان و دل
مدتي
در
اين هوس افسرده بود
کي زماني زين طلب آسوده بود
وا نمايد زو همه اسرار حق
لي مع الله آمده
در
آن ورق
گفته شه را چون شنيد آمد ز دور
اهل حق را کي بود
در
سر غرور
پس يکي آمد به نزد شاه گفت
مي رسد سلطان معني
در
نهفت
شه به استقبال او بيرون دويد
در
جبين او ز معني نور ديد
شاه چون درويش را
در
بر گرفت
خدمت مردان حق از سر گرفت
شه به جاي آورد شکر مقدمش
ساخت
در
راز معاني محرمش
گفت فرزندي مرا حق داده است
در
دلش گنج حيا بنهاده است
ديد چون درويش آن خلق و وفا
گفت
در
باطن بود او را صفا
داده اند او را بسي معني ز غيب
چون که
در
ذاتش نبوده هيچ عيب
گشته او واقف بسي ز اسرار من
در
معارف مي شود او موتمن
تا شود
در
خدمتت اي ارجمند
از معارف و ز حقايق بهره مند
صفحه قبل
1
...
1941
1942
1943
1944
1945
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن