167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • بر مثاني و مثالث بنواز اي مطرب
    وصف آن ماه که در حسن ندارد ثاني
  • جز نقش تو در نظر نيامد ما را
    جز کوي تو رهگذر نيامد ما را
  • هر روز دلم به زير باري دگر است
    در ديده من ز هجر خاري دگر است
  • دلها همه در چاه زنخدان انداخت
    وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت
  • باور نکني خيال خود را بفرست
    تا در نگرد که بي تو چون خواهم خفت
  • فارغ دل آن کسي که مانند حباب
    هم در سر ميخانه سرانداز شود
  • عالم همه سر به سر رباطيست خراب
    در جاي خراب هم خراب اوليتر
  • در سنبلش آويختم از روي نياز
    گفتم من سودازده را کار بساز
  • مردي ز کننده در خيبر پرس
    اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس
  • در باغ چو شد باد صبا دايه گل
    بربست مشاطه وار پيرايه گل
  • در آرزوي بوس و کنارت مردم
    وز حسرت لعل آبدارت مردم
  • من حاصل عمر خود ندارم جز غم
    در عشق ز نيک و بد ندارم جز غم
  • مي گو نه بدانسان که ملالش گيرد
    مي گو سخني و در ميانش مي گو
  • شاهنامه فردوسي

  • خرد را و جان را همي سنجد اوي
    در انديشه سخته کي گنجد اوي
  • در بخشش و دادن آمد پديد
    ببخشيد دانا چنان چون سزيد
  • که من شهر علمم عليم در ست
    درست اين سخن قول پيغمبرست
  • از اين در سخن چند رانم همي
    همانا کرانش ندانم همي
  • پراگنده در دست هر موبدي
    ازو بهره اي نزد هر بخردي
  • چنان نامور گم شد از انجمن
    چو در باغ سرو سهي از چمن
  • چه گويم که خورشيد تابان که بود
    کزو در جهان روشنايي فزود
  • در و دشت برسان ديبا شدي
    يکي تخت پيروزه پيدا شدي
  • نخستين برادرش کهتر به سال
    که در مردمي کس ندارد همال
  • ز گيتي پرستنده فر و نصر
    زيد شاد در سايه شاه عصر
  • و ديگر دلاور سپهدار طوس
    که در جنگ بر شير دارد فسوس
  • بگفتش ورا زين سخن دربه در
    که دشمن چه سازد همي با پدر